زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۱۱۰۵ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) تابحالم اگه دوست نداشتم کسی به خونمون بیاد به خاطر اوضاع زندگیمون بود اما تو هم که نباید به خاطر این چیزا پاسوز من بشی از خوشحالی شنیدن حرفاش دیگه کنترلی روی رفتارم نداشتم جلو پریدم و موقع در آغوش کشیدنش اولین چیزی که به زبون آوردم این بود _حقا که آقایی... هر وقت خودت صلاح بدونی می‌رم و چند روزه هم بر‌می‌گردم. ولی کاش باهم می‌رفتیم اینطوری منم مجبور نبودم ازت دور بمونم با جوابی که بهم داد از شدت خوشحالی جیغ خفه‌ای کشیدم _من به فدای مردونگیت و جذبه‌ی صدات بشم راست می‌گی؟ _آره چرا که نه؟ از شوق شنیدن حرفاش کم مونده بود غش کنم می‌دونستم اگه با خودش برم خیلب زودتر باید برگردم اما اگه حتی به اندازه‌ی نصف روز هم پیش مامانم باشم برام کافیه. چون دیگه فهمیدم با روندی که پیش گرفتم با تغییر رفتارها و اقتداردهی که دارم قطعا تا چند وقت دیگه اجازه می‌ده هرچی که خوشحالم می‌کنه همون بشه قبلا نمی‌تونستم خواسته‌هام رو به زبون بیارم چون هرچه بیشتر می‌فهمید چی خوشحالم می‌کنه از همون زاوسه بیشتر محدودم می‌کرد اما حالا هرچی بیشتر میدونست چی خوشحالم می‌کنه بیشتر اون اتفاق میفتاد _آقا نیما خیلی خوشحالم ازین موضوع الهی همون طور که دلم رو امشب شاد کردی خدا هم دلت رو شاد کنه _پس سر نمازهات دعا کن منم یه بار دیگه مادرمو ببینم دلم براش خیلی تنگ شده یهو همه‌ی ذوق و اشتیاقم از شنیدن حرفاش پرید اما تلاش کردم در ظاهرم چیزی مشخص نباشه و متوجه حال درونیم نشه برای حفظ ظاهر با لبخند جواب دادم _ لابد تو هم دلت برای مامانت تنگ شده؟ الهی هرجا هست همیشه سلامت باشه و زودتر بیاد پیشمون که کنارمون باشه که تو رو از وجود ایشون دارم نمیدونم از شدت خوشحالیمه که دلم نمیخواد بدیهای فرشته رو به روی نیما و خودم بیارم یا بخاطر مبارزه با نفسهایی که داشتم کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨