زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌺🌺🌺🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌺🌺 🌺✨
ارزوها به قلم(ز_ک) پس سکوت کردم تا ببینم نظر خودش چیه؟ قبل از اومدن تو، دو مرتبه با خونواده‌ش در حد آشنایی با هم رفت و آمد داشتیم خونواده‌ی خوبین مادرشم مثل مامان خودم خیلی مهربون و با محبته نگاهی به مامان کرد تصمیم گرفتم با اجازه‌ی شما جواب بله بدم مامان آغوشش رو باز کرد _الهی خوشبخت بشی دخترم نسرین از روی مبل بلند شد و مقابل مبلی که مامان روش نشسته زانو زد و سرش رو جلو برد، هردو باهم روبوسی کردند همه باهم کف زدند و بهش تبریک گفتند صدای داداش بلند شد _چی شد؟ جواب بله رو گرفتین؟ زینب کل‌کشون به طرف اتاق رفت _بله ... مبارک باشه برادر عروس داداش هم از همون‌جا مبارک باشه‌ای گفت فکر می‌کردم الان میاد و به جمعمون ملحق می‌شه اما دقایقی بعد زینب لبخند زنان به تنهایی از اتاق بیرون اومد _بنده‌خدا خسته‌ست دیگه خوابید از خوشحالی جیغ خفه‌ای کشیدم و رو به نسرین گفتم _وای که خیلی خوشحالم... حالا چطور پسری هست؟ چند سالشه؟ تحصیلاتش چیه؟چهدر تا برادرن و ایشون پسر کوچک خونواده‌ست از چهارده سالگی که پدرش رو از دست داده کار کرده تا سربار برادراش نباشه آدم پخته و محکمی به نظر می‌رسه یه لحظه دلم گرفت پسری که از چهارده‌ سالگی کار کرده پس لابد ترک تحصیل هم کرده و مدرک تحصیلیش سیکل هست بیچاره نسرین اون که با هزار بدبختی لیسانسش رو گرفته حالا باید با یکی که تحصیلاتش از خودش خیلی پایین‌تره ازدواج کنه لابد پس اوضاع مالی خیلی خوبی هم نداره پسره نمی‌دونستم چطور باید در مورد تحصیلات و اوضاع مالیش اطلاعات بگیرم یه طوری که حساسش نکنم و ناراحت نشه از حرفام که نیلوفر ادامه داد _پسر خیلی خوبیه می‌دونی قسمت جالبش چیه؟ سوالی نگاهش کردم آقای داماد حاج آقاست از طرز حرف زدنش خندم گرفت _آخونده؟ نسرین رو به نیلوفر توضیح داد _تازه سه ساله وارد حوزه شده هنوز نه آخونده و نه روحانی، یه طلبه‌ی ساده‌ست نیلوفر با لبخند گفت _آره بابا... آقا لیسانس ریاضی محض داره و دبیرستان تدریس می‌کنه