عشق آن درد عمیقی است که از جان نرود عاشق آن است که هرگز پی درمان نرود حق بر این بود که در وادی بی‌منطقِ عشق آن‌که دشوار به چنگ آمده آسان نرود رد پایی است که در برف به جا مانده از او کاش تا جان به تنم هست، زمستان نرود آخرین جمله که پیش از سفرش یادم هست قسمش بود که می‌گفت به قرآن نرود کیست مردی که به یعقوب بگوید این را یوسفش عاشق مصر است به کنعان نرود گاه پایان سفر عاقبتش کوری ماست لطفعلی را خبرش کن که به کرمان نرود ❀═‎‌‌‌🌼 ⃟❤ ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀ 📖@cofeh_shear📖