کوله پشتی راوی 🇵🇸
🍃صورت سرخ ابراهیم و رفقا در حال عبور از خیابان بودند. کمی جلوتر پسر بچه هایی مشغول فوتبال‌‌ بودند و
🍃ورزش حرفه ای نه! توی زمین چمن مشغول فوتبال بودیم که چشمم به ابراهیم افتاد. باخوشحالی به سمتش رفتم و سلام و احوال کردیم. مجله ای دستش بود و گفت: «عکست رو چاپ کردن.» از خوشحال داشتم بال در می آوردم. خواستم مجله را از دستش بگیرم که دستش را کشید و گفت که یه شرط داره. منم گفتم هرچی باشه قبول. ابراهیم گفت هرچی باشه؟! گفتم آره بابا قبول. مجله را به من داد. عکسم را بزرگ چاپ کردند و نوشته بودند پدیده جدید فوتبال و کلی هم ازم تعریف کردند. متن را که خواندم گفتم حالا شرطت چی بود؟! ابراهیم گفت هرچی باشه قبول دیگه؟! گفتم آره بابا بگو. ابراهیم مکث کرد و گفت فعلا دیگه نرو فوتبال! با تعجب گفتم بعنی چی؟؟ ابراهیم گفت نه اینکه بازی نکنی، فعلا سراغ فوتبال حرفه ای نرو. چون بچه مسجدی هستی دارم این حرفارو می زنم، وگرنه کاری باهات نداشتم. تو برو اول اعتقاداتت رو قوی کن بعد دنبال ورزش حرفه ای برو تا برات مشکلی پیش نیاد. بعد گفت که باید برم و خداحافظی کرد. من خیلی جا خوردم کلی به حرفهای ابراهیم فکر کردم. راست می گفت. خیلی از بچه های مسجدی بودن که اعتقادشان را محکم نکرده بودند و رفتند سراغ ورزش حرفه ای و کم کم حتی نمازشان هم ترک شد. برای آنها ورزش هدف شده بود و همین باعث سقوطشان شد. (به روایت دوست شهید) ر.ک:کتاب سلام بر ابراهیم۱ 🕊🌸 کوله پشتی راوی 🆔 @cole_ravi ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄