کوله پشتی راوی 🇵🇸
🍃خدا، نه مردم ابراهیم در یکی از مغازه های بازار مشغول کار بود. یک روز به جای باربر، کارتن های بزرگ
🍃رفتارصحیح ابراهیم پشت موتور یکی از رفقا، درحال عبور از خیابان بودند که ناگهان یک موتوری به سرعت از داخل کوچه وارد خیابان شد و جلوی موتور ابراهیم ورفیقش به شدت ترمز کرد. جوان موتور سوار که قیافه درستی هم نداشت داد زد: «هو!! چی کار می کنی؟!» بعد هم ایستاد و با عصبانیت به آنها نگاه کرد. همه می دانستند که او مقصر است و منتظر بودن ابراهیم با آن بدن قوی پایین بیاید و جواب اورا بدهد ولی ابراهیم با لبخندی که روی لب داشت با کمال تعجب گفت: «سلام! خسته نباشید...» موتورسوار یکدفعه جا خورد. انگار توقع چنین برخوردی را نداشت‌. کمی مکث کرد و گفت: «سلام! معذرت می خوام، شرمنده!» بعد هم رفت. ابراهیم و رفیقش هم به راهشان ادامه دادند. در حین راه ابراهیم گفت: «دیدی چه اتفاقی افتاد؟! با یک سلام عصبانیت طرف خوابید، تازه معذرت خواهی هم کرد. حالا اگر من هم می خواستم داد بزنم و دعوا کنم، جز اینکه اعصاب و اخلاقم را به هم بریزم هیچ کار دیگری نمی کردم.» ر.ک:کتاب سلام بر ابراهیم۱ 🕊🌸 کوله پشتی راوی 🆔 @cole_ravi ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄