#قسمت_دوازدهم🌱
#جن_هندوانه
وسط تعریف بچه های گردان، چشم دار علی میرفت به هنداونه ای بزرگ و دراز عمو برات که پای خاکریز، جلو منبع آب سبز شده بود و چشمک میزد. عمو برات از همان روز اول به هندوانه آب داده بود، بزرگش کرده بود و بارها گفته بود:
_کسی چپ نیگاش کنه، با من طرفه! به موقع بین همه تقسیم میشه.
میان حرف و گفتگو، موضوع کشیده شد به جن. عمو برات پدر هاشم، بحث جن را جدیتر به دست گرفت و گفت که اجنه چه میکنند و چه نمیکنند. میان تعریف،کسی فریاد زد:
_اونجا ....عمو برات از بس از جن گفتی، ماشینت جنزده شد!
نگاهها رفت به شیب خاکریز که بیشتر مواقع، ماشین آبرسانی عمو برات به دلیل خرابی استارت، آنجا بود تااحتیاجی به هُل دادن نداشته باشد. حالا ماشین خودبهخود راه افتاده بود! همه از جا بلند شدند و پشت سر عمو برات دویدند. با هزار زحمت ماشین آبرسانی را متوقف کردند و برگرداندن جای اولش.
خسته و کوفته که برگشتند، دوباره عمو برات شروع کرد به تعریف کردن. میان حرف های عمو برات، موسی یک دفعه کوبید توی سرش.
_ وای ... دیدی چیشد؟
هاشم گفت:
_چرا کولی بازی در میآری!؟
موسی با لکنت زبان، بوته هندوانه را با انگشت نشان داد و گفت:
_جـِـ... جــِ... جن، هندونه رو خورده!
#ماه_رجب
#لبیک_یا_خامنه_ای
#کتاب_خوب_بخوانیم
#معرفی_کتاب
@dadashebrahim2