فاصله‌ای دور و نزدیک است بین دانه‌ای که در آغوش خاک می‌آرامد و خاکستری که بر دوش باد تشییع می‌شود. آن در آستانه بهار است و این در انتهای زوال. جامعه‌ای که دانه می‌کارد با جامعه‌ای که شعله می‌درود فاصله‌ای ندارد. اکسیژن، ماده سوختنی، حرارت نیاز خاکستر شدن است و اکسیژن، خاک، آب، دانه و نهال، نور و گرما به اندازه هم نیاز روئیدن. دانه را در خانه می‌کارند و نهال را در مدرسه می‌نشاندند و قلمه را در ازدواج می‌زنند که فرمود هر کس سه پدر دارد: آنکه از او زاده شده و آنکه به او می‌آموزد و آنکه دخترش را به پیمان تو می‌سپارد. پس سه بستر و آغوش رشد نیز داریم. اگر ریشه در خاک نباشد و نور نتابد و آب جاری نشود درخت خانه ما چوب خشکی خواهد بود که یا مبتلا به آفت فساد است و یا با جرقه‌ای در معرض سوختن. اگر خاک اصالت و آب ولایت و نور محبت و گرمای الفت و هوای غیرت در خانه نباشد، یا دانه در همان خاک می‌پوسد یا اگر جوانه زد، بالا نمی‌رود و اگر قد و بالا داشت، برگ و بار نمی‌گیرد و اگر بار داد خوشگوار نیست. این به شرطی است که دانه، دانه باشد و خوش‌نژاد و پاک‌نهاد و باغ، باغ باشد و تحت مراقبت باغبان تا آفت و گزندی نه از باطن، ظاهر را بی‌معنی و تهی کند و نه از ظاهر هجوم برد و درون را فاسد کند. هم قابلیت شرط است و هم تأدیب و تربیت. جامعه ما با دانه‌ها چه می‌کند. آتش شهوت و حرص و حسد به جان این بوستان افتاده و خانه را از ریشه می‌سوزاند.