تجربه ما از راه مستقیم زمانی که در راه باشیم یا در بیراهه مختلف خواهد بود.
ولی خدا زمانی که جامعهای در جاده هدایت قرار دارد به نوعی و به چیزی راهنمایی میکند و زمانی که جامعهای در بیابانها گمراه و سرگشته است، به نوع دیگری راهنمایی میکند.
وقتی تو در بیراههها گرفتار شدهای و نیروی خود را صرف گمراهی کردهای و حالا به اضطرار افتادهای و میخواهی که ولی خدا نجاتت دهد، مسیر بازگشتت کدام است؟
شاید انتظار داشته باشی که او با معجزهای از راه برسد و تو را بردارد و در متن جاده قرار دهد تا مسیرت را ادامه دهی. اما این فهم اشتباهی از هدایت است. زیرا در این صورت تو ساخته نخواهی شد.
بایستی با همان راهی که رفتهای بازگردی اما این بار با تجربه و آگاهی و این همان ساخته شدن توست. مسئله فقط طی شدن راه نیست. آنچه که تغییر میکند تو هستی. ولی خدا موظف نیست که راه را طی کند. او پیش از این طی کرده و تو را انتقال میدهد. او موظف است کمک کند تو شروع کنی به حرکت.
اگر حرکت نکردی و در جا زدی ولی خدا ناچار است تو را متناسب با پاسخ تو راهنمایی کند. اگر جان نداری از بیابان بازگردی باید بتوانی قوت بازگشتن را پیدا کنی. زندگی در بیابان را به حساب ولی خدا ننویس. راه رفتن در بیراههها تا برسی به جاده را به حساب ولی خدا ننویس. این از عواقب پیروی از شیطان و اولیاء شیطان است. این تجربه تلخ امروزت که در دوران توبه اتفاق میافتد هیچ ربطی به راه خدا ندارد. این همان درد بیراهههایی است که ولی خدا دعوت میکرد تا دچارش نشوی.
حالا که قرنها انسان به انحراف رفته و چند روزی است که با خورشید انقلاب اسلامی تصمیم گرفته بازگردد به سمت امام زمان و تحت ولایت الهی و زعامت ولی فقیه زندگی پاک را تجربه کند میبینیم که عدهای دائم اعتراض میکند که چند دهه گذشته پس چه شد؟
طاغوت ما را تا عمق تاریکی گمگشتگی برده و ما را متناسب با اراده خود شکل داده و حالا در جهانی که آن طاغوت از آن برخواسته ولی خدا برخواست و اولیاء خدا حمایتش کردند و بندگان خدا لبیک گفتند و مسیر جامعه را تغییر دادند. از خارستانهای عصیان و استبداد به سمت جاده بازمیگردیم و تجربههای تلخی داریم که هیچ کدام مربوط به مسیر حق نیست؛ بلکه لوازم توبه از مسیر انحراف است. درد میکشیم؟
البته در همین چند دهه نیز گاهی از توبه خویش توبه کردیم و پیروی اولیاء طاغوت کردیم. حتی در برخی لایهها هنوز هم ولی خدا را نپذیرفتهایم. حتی ولایتپذیری ما نیز خالص نیست. اگر خالص بود خیلی زودتر از این بیابان خارج میشدیم. ما به جای اینکه خالصانه عبور کنیم، در بیابان اردوگاه میسازیم و تصمیم میگیریم که چگونه در آن زندگی مطلوب داشته باشیم. آری از شهر منصرف میشویم. زمانی میگذرد و میبینیم که ما با بیابان سازگاری نداریم و اعتراضش را به ولی خدا منتقل میکنیم. در حالی که ولی خدا ما را به جاده دعوت میکرد تا در آنجا با سرعت به سمت هدف حرکت کنیم.
یک بیمار زمانی که سالم بود، توصیههای پیشگیرانه حکیم را نپذیرفت و دچار بیماری شد. حالا طبیب او را به سمت سلامتی میبرد؛ اما او داد و فریادش را به داروی طبیب میزند. در حالی که تمام درد سهم همان عدم پرهیزی است که باعث بیاری شده است. مسیر درمان زمانبر است.
بیمار از طبیب میخواهد که او را با مسکن فریب دهد. طبیب او را اصلاح میکند و بیمار میخواهد که فساد را با مسکن توجیه کند و بپذیرد.
جمهوری اسلامی ایران اگر بر اساس اراده ولی فقیه طی شد، به سرعت جاده را خواهد یافت. اما اگر مردم هر روز به سمتی رفتند و ولی خدا ماند و توصیههایش آنگاه نباید انتظار داشت که امور به سرعت اصلاح شود. در جمهوری اسلامی میزان هماهنگی ما دائما با انتخابات اندازهگیری میشود. مردم میتوانند انتخاب کنند که با ولی خدا همراه شوند یا خیر.
ولی خدا دعوت فرمود که در انتخابات شرکت کنید. چند درصد شرکت کردند؟ چند درصد شرکت نکردند؟
اینجا جامعه است و اولین مأموریت ولی خدا این است که جامعه از هم نپاشد. تا وقتی که آن 60 درصد آماده همراهی و حرکت نباشند این 40 درصد مأموریتشان آگاهیبخشی به آن 60 درصد است. وقتی همراهی صد در صدی شد، جامعه مسیرش را خواهد یافت. در این کاروان ساربان هوای آن ضعیفترها را دارد. انتظار نداشته باشید جلوتر از همه برود و مردمش را رها کند. او اینجاست تا مردم را راهی کند به سمت صراط مستقیم.
آواربرداری از طاغوت چند صده نمیتواند در چند سال اتفاق بیافتد. ساختن مانند ویران کردن سرعت و صورت ندارد. ساختن در طبیعت رشد اتفاق میافتد.
فتأمل...