🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🌸
📚
#عشق_و_دیگر_هیچ
📖
#قسمت_بیست_و_یکم
- هوم!
- متوجه شدم نفهمیدی! خودم این مدت دوتا کار برات میکنم. یکی زبونت رو باز میکنم، یکی حالیت میکنم.
- هوم!
ُ- آدم کنار این آدمای ملی راه میره، کل حیثیت و آبروش پودر میشه.
اعتماد به نفسش له میشه. قبول داری؟
- هوم!
سیگاری که دستم بود را گرفت و در جاسیگاری خاموش کرد:
- حیف پول این سیگار که خرج تو کردم.
حیف پول سیگار نیست، حیف زندگی من است که تا به حالش مثل سیگار تفریحی دود شده و معلوم نیست کجا رفته است. حیف خرجی است که انسان از عمر و استعدادش میکند و بعد هم حاضر نیست هیچ نصیحت و راهنمایی را بپذیرد و آدم شود.
- یعنی مثل من و شاهرخ که با زور و کتک و تلخی دنیا داریم به سمت دیگری کشیده میشویم و دل هر دو تایمان هم قبول دارد که خیلی فرصتها بوده که میشـده با اختیار خودمان برویم یک کار درسـتتر را انجام بدهیم تا الان به غلط کردن نیفتیم.
دلم میخواهد یکی دو ساعت برای یکی حرف بزنم. این خانۀ خالی از مادر و این حال ودهوای خودم و شاهر پخ و این دعوا و دادگاه و حکم زبانم را باز میکند:
- میدونی شاهرخ، آدما خودشون قهرمان خودشونند. به خاطر همین هم کل زندگیشون رو یه باره میترکونند! ما هم از بچگی خوشمون میاومده که برای خودمون یه کسی باشیم... کس بودن رو هم، همینی که میبینی هستیم، تعریف کردیم. اما الان میبینیم عجب آدمای مزخرفی هستیم.
- هی... فقط یه آرزو دارم!
- هوم!
- برگردم، بچه بشم. یه بیست سال بچه بمونم. بعد هر وقت خواستم بزرگ بشم که فکر نکنم زیر بارش برم، تجدید میکنم کودکی رو. چه طوره؟
- هوم!
سر از دیوار برمیدارم و نگاهش میکنم. در حال خودش است. سیگار را از دستش میکشم و خاموش میکنم. میگوید:
- من دلم خیلی با این حرف تو نی. جون کندم تو بچه گیم. دوباره برگردم؟
َ- نوجوونیت؟
- افتضاح!
- الان؟
میخنـدد طولانی و دو سه بار میکوبد روی پایش. دستش را دراز میکند و قوری چای سرد شده را خم میکند روی استکان.
- به یاد ننهم این استکانا رو آوردم و الا که من چایی داغ توی لیوان میخورم.
🌹
https://eitaa.com/joinchat/2932998146Cc2adbf98c8