مردی مزرعه‌ای آفتاب‌گردان کاشت و محصول را در چند گونی ریخت و در انباری خانه‌اش ذخیره کرد تا نزدیک عید گران‌تر شود و بفروشد. دزدی شب به انباری او زد و تمام آفتاب‌گردان‌ها را برد و در ته یکی از گونی‌ها، کمی از آفتاب‌گردان‌ها را رها کرد و دست نوشته‌ای به این مضمون گذاشت: زحمت یکساله‌ات برای من بود. این مقدار رو هم گذاشتم یک موقع نبری مصرفشان کنی؛ برو کشت کن سال بعد این موقع باز در خدمتم!!! در روایت است، هر روز فرشته‌ای بین زمین و آسمان ندا می‌دهد: ای مردم بسازید برای ویران شدن و بزایید برای مردن و بگذارید دنیا را و بگذرید از مال دنیا برای بردن. هر ساله جمع می‌کنیم و دزدِ نفس با خوردن و خوابیدن؛ زحماتمان را از ما می‌گیرد و می‌دزدد و ما آسوده برای سالِ بعد کار می‌کنیم و دو دستی نتیجه‌ی زحمات و تلاشمان را تحویل سارق ایام می‌دهیم و روزِ مرگ می‌بینیم چیزی برای خودمان باقی نگذاشته‌ایم و دریغ از هیچ انفاق و بخشش و عمل صالحی. ⚘|❀ ❀|⚘