هدایت شده از roghaye
🦋🍓🦋🍓🦋 🍓🦋🍓🦋 🦋🍓🦋 🍓🦋 🦋 ظرف ماست رو برداشتم و از پشت میز بلند شدم و خواستم از کنارش ردشم که ظرف از دستم خزید و کل ماست ها ریخت رو سرش و ظرف محکم خورد به صورتش توشوک کارمن بود و خواستم ازش عضر خواهی کنم که یاد کار دیشبش افتادم بیشتر حرسم گرفت و لیوان ابی که رو میز بود رو بر داشتم و پاشیدم تو صورتش و از ته دل گفتم :اخیش این دللللم خنک شد به طرف خیز برداشت که از رو کانتر پریدم اون طرف و به طرف اتاق دویدم و در رو محکم بستم خواستم در رو قفل کنم که دیدم کلیدش نیست دستم زدم به پیشونیم و گفتم:ای وای بد بخت شدم ╔∞═❀🍓✨❀═∞╗ @zeybabd ╚∞═❀🍓✨❀═∞╝