برده عطش از رخ
پیر و جوان تاب تاب
ذکر همه کودکان
زمزمه ی آب آب
کودک شش ماهه ای عازم میدان شده
از عطش تشنگی زار و پریشان شده
حرمله انگاره با تیرو کمان آمده
به روی دست حسین ماه نمایان شده
تیر و کمان میدهد تشنگی اش را جواب
کاش نبیند رباب کاش نبیند رباب
برده عطش از رخ
پیر و جوان تاب تاب
ذکر همه کودکان
زمزمه ی آب آب
عازم میدان شده در طلب جرعه آب
باز گرفته دل اهل حرم اضطراب
حرمله ی نانجیب حرمله ی نابکار
راهی میدان شده باز به قصد شکار
روی دو دست حسین خورده گلی پیچ و تاب
کاش نبیند رباب کاش نبیند رباب
برده عطش از رخ
پیر و جوان تاب تاب
ذکر همه کودکان
زمزمه ی آب آب
ریخته شد از جفا خون علی اصغرش
پیش دو چشمش شکست شاخه ی نیلوفرش
قامت خون خدا تا شد از این ماجرا
برای دفن گلش آمده تا خیمه ها
ز خون اصغر شده صورت مولا خضاب
کاش نبیند رباب کاش نبیند رباب
برده عطش از رخ
پیر و جوان تاب تاب
ذکر همه کودکان
زمزمه ی آب آب
محمد درّودی
@darroudishaer