2⃣ نافع، دست بر قلب می‌گذارد . انگار می خواهد اضطراب و نگرانی خود را بپوشاند. کلامی که راهش را در گلو باز می کند نمیداند که پاسخ امام هست یا نه ، ❗️اما نگفتنش را هم نمی‌تواند. « من نگران شمایم ای امام! چشمانم فدایتان! شما و این شب و تنهایی و دشمن و سفاکی؟ مبادا.....😰 کلام در گلوی نافع ، بغض می‌شود و بعد آرام آرام آب می شود و از دیده ها فرو می ریزد.😭 امام، دست او را به مهر می‌گیرد و می‌گوید: ❓چه جای هراس ای نافع ؟! 👌وعده خدا که تخلف نمی یابد ! می‌شود آنچه باید بشود ! امام ، دست بر شانه نافع می‌گذارد و صمیمانه می‌پرسد : «هیچ تمایلی به پرهیز و گریز از این مهلکه در تو هست؟»⁉ 😱 وای ! چه سوال غریبی! نافع و پرهیز؟! نافع و گریز؟!😩 پاهای نافع سست می شود آنچنانکه با تمام جانش بر پاهای امام می افتد😭😭 « مادرم به عزایم بنشیند اگر حتی ابر چنین خیالی لحظه ای در آسمان دلم ظاهر شود😱 این شمشیر من و هزار شمشیر دشمن! این تن ناقابل من بوسه گاه هزار خنجر دشمن! ای نازنین! سوگند به همان خدا که بر ما منت نهاد و تو را به ما داد، من تا آن سوی مرگ خویش از تو جدا نخواهم شد.»😭 👌 امام این شاگرد پیروز شده در امتحان را ، با افتخار از جا بلند و روانه اش می کند... ادامه دارد 🆔 @afzayeshetelaat .