دشت جنون
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 #خاطرات_آزادگان #یکصد_ماه_اسارت #قسمت_سوم اسلحه‌ام را پایین پرت کردم و یکی از نیرو‌های د
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 مرا با ماشین به سنگر‌های پشتی منتقل کردند و وسط بیابان نشاندند. از ما فیلم و عکس گرفتند و آنجا یک عکس از من گرفتند که همان عکس را بعد‌ها اقوام‌مان از تلویزیون کویت دیده بودند. عکس در روزنامه‌های عراق هم چاپ شده بود. با رادیو بغداد هم مصاحبه‌ای کرده بودم. دیگر خانواده‌ام از اسارتم مطمئن شده بودند. اسارت فضای جدید و ناشناخته‌ای بود که هیچ چیزش قابل پیش‌بینی نبود و هرلحظه باید منتظر یک اتفاق می‌ماندیم و بر اساس آن واقعه تصمیم می‌گرفتیم. تقریباً پنج روز در مدرسه فلسطینی‌ها در العماره بازداشت بودیم و از ما بازجویی می‌کردند. سه شب هم در بغداد بودیم و شرایط خیلی خطرناک و بدی بر ما حاکم بود. تقریباً یک ماه بعد به اردوگاه عنبر رفتیم و به مرور تازه فهمیدیم اسارت یعنی چه. راوی : 🕊 @dashtejonoon1🕊🌹