.🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
#آزاده_سرافراز
#فرج_اله_رازقی
#قسمت_هشتم
20 سالم بود که اسیر شدم. آن لحظه اکثر دوستان فکر می کردند به زودی یا بر می گردند جبهه برخی هم می گفتند شهید می شویم اما کمتر کسی به اسارت فکر می کرد. اگر هم فکر می کرد نهایت یک سال یا دو سال اسیری در ذهنش بود. یادم هست وقتی ما را بردند اردوگاه. از اسرای قدیمی می پرسیدیم چند سال است اینجا هستید؟ می گفتند: سه سال. بسیار تعجب می کردیم. سه سال یعنی 36 ماه و هر ماه 30 روز. خیلی طاقت فرسا بود. نهایت من 78 ما در اسارت بودم.
بعد از چند روز ما را آوردند به سمت العماره و بغداد و بعد آمدیم شمال عراق در موصل. وقتی اسرا از ماشین پیاده می شدند تونل وحشت بود. بعضاً در فیلم ها دیدید. دو طرف نیروهای عراقی با باتوم و شلاق و چنین وسایلی ایستاده بودند و کارشان فقط زدن بود. اکثراً کسانی بودند که برادرانشان را در جنگ از دست داده بودند و یا در اسارت ایرانی ها بودند. خودشان هم حزب بعثی بودند. این تونل حدود 40 متر بود. داخل این تونل وحشت خیلی از دوستان مجروح هم مجبور بودند بروند. بعثی ها می گفتند رفتید جلوتر جمع شوید تا دوباره ما را بزنند. آنجا بچه هایی که سالم بودند سعی میکردند خود را سپر بلای مجروح ها بکنند تا لااقل کمتر کتک بخورند. کتک خوردن تا داخل آسایشگاه ادامه داشت.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🕊
@dashtejonoon1🕊🌹