داستانهای کوتاه و آموزنده
🖤🖤🖤🖤🖤🖤 🔥خط قرمز 🔥 قسمت ۴۴۱ کمیل به دیوار تکیه داده و با آرامش چشمک می‌زند: - اینا از تو هم سالم‌تر
🖤🖤🖤🖤 🔥خط قرمز🔥 قسمت ۴۴۲ کنار دایره محسن شهید، یک دایره می‌کشم؛ مثل همان شکلی که روی میز محل کارم کشیدم؛ اما این بار داخل دایره علامت سوال نمی‌گذارم. مطمئنم از وجود یک تیم عملیاتی خطرناک و از همان دایره، فلشی به یک علامت سوال می‌زنم؛ آن نفوذی. خب من الان کجای این نمودارم؟ کنار دایره تیم عملیاتی؛ خیلی نزدیک به آن. این دو متهمی که گرفته‌ام، اعضای خود آن تیم نیستند قطعا؛ اما حتما باید آن‌ها را دیده باشند. خیره به دایره، می‌گویم: - چرا اومده بودید سراغ من؟ صدایم گرفته است و مطمئن نیستم آن را شنیده باشند. تکانی روی تخت می‌خورند و تند نفس می‌کشند؛ نمی‌دانم کدامشان. سوالم را این بار بلندتر تکرار می‌کنم و صدای نالانی می‌شنوم: - آقا غلط کردیم... - می‌دونم، ولی الان ازتون عذرخواهی نمی‌خوام. چرا اومدین سراغ من؟ کی بهتون گفت؟ - ما شرخریم آقا. کارمون اینه که بریم نفله کنیم پول بگیریم. به خدا نمی‌دونستیم شما چکاره‌این... - چه شغل شریفی. آفرین، اونوقت اگه من یه آدم معمولی بودم، راحت نفله‌م می‌کردین و پول می‌گرفتین و به غلط کردن هم نمی‌افتادین، نه؟ نمی‌بینمشان و برنمی‌گردم که ببینمشان. می‌دانم الان عرق کرده‌اند، رنگشان پریده و زبانشان را روی لب‌های خشکشان می‌کشند تا جوابی پیدا کنند برای من. می‌گویم: - من جای شما بودم حداقل یه تحقیق درباره کسی که قرار بوده بزنمش می‌کردم که اینطوری به فلاکت نیفتم. و باز هم صبر می‌کنم که ببینم حرفی دارند یا نه. می‌گوید: - یکی بود مثل بقیه. عکس شما رو داد، گفت چه ساعتایی کجا میرین. قرار شد خودش و دوستاش بهمون کمک کنن شما رو بکشونیم یه کوچه خلوت و... - بکشینم. - آقا به خدا غلط کردیم. نمی‌دونستیم اینطور می‌شه... - بهتون گفتن من کی‌ام؟ یا نگفتن چرا باید بکشینم؟ - گفتن سپاهی هستین و پولشونو خوردین. نیشخند می‌زنم: - اونوقت براتون سوال پیش نیومد که اگه پولشون رو خورده باشم، فقط یه گوشمالی کافیه و لازم نیست منو بکشین؟ مکث می‌کند؛ چند ثانیه و می‌گوید: - نمی‌دونیم آقا. ما کاری که مشتری بگه رو انجام می‌دیم، سوال نمی‌پرسیم. - یعنی هنوزم سفارش قبول می‌کنین؟ این را می‌گویم و کوتاه می‌خندم؛ شاید کم‌تر بترسند و بیشتر حرف بزنند. یکی‌شان دستپاچه می‌گوید: - نه آقا به خدا می‌خوایم توبه کنیم. - آفرین، توبه‌تون قبول باشه. اولین قدم برای جبران اشتباهتون اینه که با من روراست باشین. از جا بلند می‌شوم و برمی‌گردم به سمتشان. می‌گویم: - آخرین وعده غذایی‌تون رو قبل از این که بیاید سراغ من، کجا و چطوری خوردین؟ فاطمه شکیبا 🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟