گزارش یک زوج طلبه جهادی در بیمارستان الزهرا
۱۳۹۹/۷/۱۸
جمعه
#روز_سوم_شیفت
منتخب یک
توی بخش 1 فقط منو همسرم بودیم
امروز غیر از صحبت و آشنایی با مریض ها؛ همراه آقا مهدی به درخواست پرستاری تب و اکسیژن خون و قند بیمارا رو چک کردیم خیلی تجربه جالبی بود وما با استقبال و تشکر پرستاری روبه رو شدیم. حتی مریض ها براشون جالب بود.
مریض ها میپرسیدند که شما خانواده این !!!وقتی جواب مثبت ما رو میشنیدند گاهی خوشحال میشدند و بعضیاشون هم اشکشون جاری میشد.... اه..... چقدر سخته دیدن اشک پیرمردی که تنهاست.....
دوستی ما با مریضها بیشتر و بیشتر میشه و دلتنگیمون وقتی تو خونه ایم بیشتر. امروز و دیروز که خونم دلم تو راه رو بخشِ توی اتاقای مریض ها بالای سر تخت ده چند بار خواستم زنگ بزنم و صداشو بشنوم....مهربونی اون خانم مثل مادرمه......
همسرم میگفت: این که حس کنی الان باید بری سر به مریضی بزنی دست خودت نیست این الهام خداست اینو وقتی فهمیدم که تو زمان استراحتم داشتم مریضها رو تو ذهنم چک میکردم که دیگه کی مونده که باید برم پیشش یادم به تخت 10 افتاد .
وقتی رفتم تو، حاج خانم و دخترش بودند به من میگن فرشته نجات......(امان از وقتی که اینطوری خطاب میشی میخای سربه تن خودت نباشه ولی مردم چقدر ترو خوب میبینند چقدر آزار دهندست....)
گفتم چرا فرشته؟ گفت : تو این سه روز هر وقت مامانم به مریم فکر کرده و حالش خوب نبوده تو امدی جالب نیست؟ انگار مریم نیست ولی تو به جای مریم میای نکنه از طرف مریمی ؟ خدایا به دل داغدار مادرش صبر بده.....
#قرارگاه_جهادی_طلاب_و_روحانیون_استان_اصفهان
#جبهه_مردمی_سلامت
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b