و اما امروز آموزش مجازی در دوره بِینا کرونا، زد کل فلسفه تربیتی و بیتربیتی خونه ما رو نابود کرد.
دیروز معلم حسینآقا گفتن من ساعت یک و نیم با حسینجان تماس تصویری میگیرم. ما هم همه حواشی منزل رو متمرکز بر این وضعیت استراتژیک کردیم تا حسینآقا سربلند از این تماس تصویری بیرون بیاد.
خودمون لباس متناسب با ظهور در انظار پوشیدیم. پسرک رو با مبلهای خونه سِت کردیم و خلاصه مهیاشدیم. زمان کلاس تموم شد و تماس حاصل نشد.
ما هم بیخیال شدیم و گفتیم ماجرا ختم بخیر شد.امروز در شرایطی که سگ میزد و گربه میرقصید (چیه فکر کردید چون خیلی دلارامم همیشه همه جا برق میزنه؟😏) یک دفعه افتادیم توی تله تماس تصویری...😲
از اونجا که با آبروترین نقطه منزل ما به گمان بنده کتابخونمونه،
فوری حسین رو پرت کردم جلو کتابخونه و دوربین رو مثل علامت میتیکمان روبهروش گرفتم.😩 معلمشون با صدای مهربانی گفت:
_سلام حسین جان به چه کتابخونه خوبی دارید. از این کتابخونه استفاده میکنی؟
حسین هم دستشو به طرف من دراز کرد که سر دوربین رو بچرخونه به طرف کتابخونه خودشون و بگه نه از اون استفاده میکنم که ناگهان عباس از دستشویی بیرون اومده و شلوارش زیر بغلش جلو ما ظاهر شد. 😨
من سعی کردم با تکنیکهای روانشناسی به خودم بقبولونم که من بالغم و عباس کودک و نباید بکشمش😠😠 که ناگهان عباس پرید جلو دوربین و گفت:
_خانم سلام من داداش حسینم
منم دستش رو چنان مهربانانه کشیدم که نزدیک بود از مفصل در بره.😊
معلم عزیز به عباس هم سلام کرد و شروع کرد از حسین سوال کردن.
من با یک دست لباس عباس رو تنش کردم و با دست دیگه در حد حرفهای ترین فیلمبردارها موبایل رو نگه داشتم.
به امیرعلی اشاره کردم که عباس رو بگیره.
امیرعلی هم انگار عباس بمب باشه پرید رو عباس و دهنش رو گرفت. 🤕
حالا عباس داشت خفه میشد. معلم عزیز هم داشت از حسین درباره حرکت زمین به دور خورشید میپرسید که دیدم باید اقدام کنم.
برای همین زدم تو سر امیرعلی تا عباس رو ول کنه و خودشم اینقد پاهاشو به زمین نکوبه.🙄
عباس مث تیر از کمان جسته باز مقابل دوربین ظاهر شد و گفت:
_من داداش حسینم
😭😭😭
معلم از حسین پرسید
_حسین جان سوالی از من نداری؟
عباس داد زد.
_خانم من سوال دالم
در این لحظه من دمپاییمو برداشتم و به طرف عباس نشونه رفتم.😥
خدا رو شکر که تماس زود تمام شد و خدا رو شکر که من امروز فهمیدم چنان تربیت دهه شصتی بر من غالبه که هیچ گونه مطالعه روانشناسی موثر نبوده و در شرایط بحرانی من خود واقعیمو به زیبایی نشون میدم.😎
تا حالا اتفاقی براتون افتاده که خود واقعیتونو بهتون نشون بده؟؟؟؟
*معصومه میرزاده(مادر سه تا فرشته جنگجو و نویسنده)
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚
@dastanak_ir