این که دارد میرود از خانه ، سامان من است
بسکه حیرانش شدم یک شهر حیران من است
نیست دیگر هیچ امیدی برمداوای دلم
اینکه افتاده به جانش درد،درمان من است
گریه هایش گریهی درد است، درد بی کسی
فاطمه گریان پهلو نیست ، گریان من است
بازهم ازحق کعبه برنخواهد داشت دست
فاطمه دست شکسته ش هم به دامان من است
لااقل گیسوی زینب را کمی شانه بزن
فاطمه جان شانه کردن حق طفلان من است
اینکه بین دنده بشکسته گیر افتاده است
ظاهرا آه تو اما باطنا جان من است
میهمان سرزده خوب است،لیک اینگونه نه
چه شده از صبح تابوت تو مهمان من است؟
چند روزی موی تو شانه نخورده فاطمه
گیسوان سوخته حالا پریشان من است
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚
@dastanak_ir