یک آدم که از پس هزار تا مشکل برنمیآید امام میتواند که که از این هزارتا حداقل ۱۰ تایش را حل کند؛ نمیتواند؟ پروژهی دیوارکشی مسجد و سنگفرش کردناش را پیگیری کرده بودم، کار داشت شروع میشد، خب چه بهتر که جوانهای همین محله به کار گرفته میشدند؛ به پیمانکار گفتم اولویتت در انتخاب کارگرها از جوانان مسکن مهر باشد، حتی اجازه ندادم دو تا نگهبان پروژه را هم از جای دیگر بیاورد.
برای چند تا جوان دیگر هم تا ماهشهر رفتم و شرکتها را یقه کردم که چند نفر جوان بومی داریم ، الحمدلله سر کار رفتند؛ همه صاحب شغل نشدند اما سر کار رفتن همین هفت، هشت، ده نفر هم یک نوع اشتغالزایی در حد خودمان است که زیر سایه نام مسجد عملی شده.
کافی است جلوی مردم مسکن مهر اسم مسجدشان را بیاوری، همه خودشان را مدیون آن میدانند؛ قصه هاشم را برایتان گفتم؟
_جوانی که یکی از چشمهایش نابینا بود؟ الآن حالش چطور است؟
_بله هاشم؛ یکی از چشمهایش نابینا و دیگری هم در حال از دست دادن بیناییاش بود؛ هرکجا که میرفت جوابش میکردند و دست رد به سینهاش میزدند؛ به مسجد پناه آورد، پیگیری کردیم و عمل چشماش را با موفقیت انجام داد؛ اتفاقا دو روز پیش پیام داد، الآن برایتان میخوانم: سلام شیخ، الآن چشمم را باز کردم، میتوانم ببینم و دیدنم را مدیون مسجدام.
ادامه دارد...
#جمعه
#مسجد_موفق
#خاطرات_یک_امام_جماعت
@davat_namaz