سرکار خانم اعظم فردوس گفته بودیم تجربه بفرستید عزیزی خاطره روزه اولی خودشون رو فرستاده😉 سلام و عرض ادب من و‌خواهرم که دو سال‌از من بزرگتره.وقتی به تکلیف رسیدیم تابستون بود و‌کولرم نداشتیم خیلی اذیت میشدیم .نزدیکای ظهر میرفتیم خونه بابا بزرگمون که برا بچه های خاله‌ام غذا گرم میکردن به مام تعارف میکردن مام میخوردیم و‌ میومدیم خونه صداشو‌در نمی آوردیم.😳 تا اینکه یه روز که تقریبا ضعف کرده بودیم و خوابیده بودیم بابام ناراحت شد و به مادر گفتن ببین اینا دارن تلف میشن نمیتونن روزه بگیرن .😭😭 مام کلی تو‌ خواب قیافه می گرفتیم🤪 بعد مادرم بشون گفتن نگران نباش اینا هر روز میرن خونه بابا بزرگ ناهار میخورن 😇 و اینجا بود که ما فهمیدیم خیلی وقته لو‌رفتیم ولی کسی به روی مبارکمون نمیاره 😊😉 التماس دعای خیر فراوان 1 اما واقعی دایاران | ستاد مادران ایران🇮🇷😇 https://eitaa.com/joinchat/3242721965C2dc1ce23e2