🍂 🔻 /۸۰ ماموریتی برون مرزی نوشته: ابوحسین ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ یک ماه بعد تعداد زیادی از فرماندهان یگان‌های سپاه به قرارگاه آمدند و علی هاشمی هر کدام از بچه‌های گروه شناسایی اش را به یکی از آنها معرفی می‌کرد که با هم آماده‌ی رفتن به هور شوند. او برای هر کدام از فرماندهان یک دشداشه عربی آماده کرده بود و می‌گفت: برای چند ساعتی باید همه شما عرب شوید تا برگردید. مرتضی قربانی با خنده می‌گفت: من با این لهجه اصفهانی که معلوم است عرب نیستیم. ـ مگر قرار است حرفی بزنی. ـ چطور؟ تو که عربی بلد نیستی. ـ راست میگی ها. ولی بلدم بگویم نعم، لا. قف. همه از این حرف‌های مرتضی و علی هاشمی خندیدند و آماده رفتن شدند. علی هاشمی صدا زد نیروهایش آمدند و آنها را معرفی کرد ایشان برادر خزاعلی، نوذریان، شهبازی، احمد نبوی، فضل الله صرامی هستند و اینها هم برادران امین شریعتی، احمد کاظمی، مرتضی قربانی، باقر قالیباف و .... می‌باشند. فضای معنوی خوبی بوجود آمده بود و همه احساس می‌کردند اتفاق خوبی قرار است رخ بدهد. احمد نبوی همراه مرتضی قربانی شد تا او را به شمال البیضه ببرد. سعید خزاعلی و فضل الله صرامی، همراه مهدی باکری و احمد کاظمی قرار شد به سمت کانال سوئیب به سمت القرنه در محور پل شحیطاط بروند. یکی دیگر از بچه‌ها همراه مهدی زین الدین به سمت شرق جزیره شمالی مجنون رفت. بازار شناسایی رفتن گرم شده بود. هر از چند روزی می‌بایست بچه ها، فرمانده لشکری را به عمق هور می‌بردند و او را توجیه می‌کردند. چند روز بعد غلامعلی رشید به همراه عده‌ای جهت شناسایی به قرارگاه آمد. او بعد از احوالپرسی با علی هاشمی قرار شد به عمق هور برود. علی هاشمی برای این کار محسن نوذریان را انتخاب کرده بود. او را صدا زد و گفت: همراه برادر رشید باید بروی عمق هور و برگردی. حواست به او باشد. ـ کجاها را نشانش بدهم؟ ـ هر کجا را که خودش گفت. ـ آنها حدود ۴ ساعتی در عمق هور به شناسایی کل منطقه پرداختند. عصر که رشید از هور به قرارگاه برگشت و به اهواز رفت علی هاشمی از محسن نوذریان پرسید: چه خبر؟ ـ والله وقتی همراه بلم بزرگی که همگی در آن بودیم و با سرعت کم حرکت می‌کردیم، یک مرتبه سروکله یک هلی کوپتری پیدا شد.آقا رشید گفت: به سرعت برو میان نیزارها ولی سرعت ما خیلی کم بود. ـ آخرش؟ ـ الحمدالله هلی کوپتر متوجه ما نشد و بعد از کمی چرخ زدن از منطقه دور شد. ـ آقا رشید راضی بود؟ ـ من که هر سوالی او داشت به او جواب دادم. علی هاشمی برای آخرین بار تمام نیروهای پایگاه اطلاعاتی اش را فرا خواند و با آنها در مورد آینده وضعیت هور حرف زد. «اینجا قرارست عملیات شود. شما باید نتیجه یک سال سرما و گرما را ببینید. مطمئن باشید زحمات پنهان شما در درگاه الهی کم نخواهد شد. برخودتان ببالید که این سعادت نصیب شما شد.» او جمعیت مخلص و بی هیاهوی نیروهایش را می‌دید که ساکت و تنها به حرف‌های او گوش می‌دهند. حاج نعیم الهایی، سید رکن الدین آقامیری، علی کیانی، یونس شجاعی، منصور شاکریان، جواد پوریوسفی، همه گوش شده بودند و حرفهای فرمانده قرارگاه شان را گوش می‌دادند. دیگر قرارگاه نصرت پنهان نبود. همه از کم و کیف او مطلع شدند. آقا محسن به همه‌ی فرماندهان گفت: مزد اخلاص و گمنامی اش را گرفت. او گفت: که این کار تماماً حاصل تلاش و زحمات شبانه روزی بچه‌های علی هاشمی است. آقا محسن وقتی تمام فرماندهان، مناطق مورد عملیات خودشان را دیدند، همگی برای اجرای عملیات آماده شده بودند و لحظه شماری می‌کردند. عاقبت آقا محسن به احمد غلام پور فرمانده قرارگاه اعلام کرد: قرارگاه نصرت آماده‌ی اجرای تک پیش تاز باشد. ┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄ همراه باشید کانال حماسه جنوب، لینک عضویت👇 http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂