🍂
خاطرات
مقام معظم رهبری از
اولین اعزام به جبهه / ۱
┄┅═✼✿✵✵✿✼═┅┄
🔹 ..خب، حالا [ساعت] شد ده و پنج دقیقه. خاطره هم چه بگوییم؟ این خاطره اوّل جنگ را بگوییم. اوّلی که جنگ شد، همان ساعت اوّل، بنده نزدیک فرودگاه بودم. در آن کارخانه سخنرانی داشتم. نشسته بودیم داخل اتاق منتظرِ وقتِ سخنرانی، و منظره فرودگاه دیده میشد از داخل اتاق -پنجره بود- که دیدم سروصدا است و یکوقتی دیدیم بله، هواپیماها آمدند. اوّل نفهمیدیم چیست؛ بعد گفتند که حمله است و خب فرودگاه مهرآباد را زدند. بنده رفتم در آن جلسهای که تشکیل شده بود و کارگرها منتظر بودند که من بروم سخنرانی کنم. یک چند دقیقهای بهقدرِ چهار پنج دقیقه صحبت کردم و گفتم من کار دارم و باید بروم؛ به ما حمله شده.
آمدم ستاد مشترک، آنجا همه جمع بودند؛ مرحوم شهید رجایی بود و شهید بهشتی بود، آقای بنیصدر بود، همه بودند دیگر. ما رفتیم آنجا و مشغول گفتگو شدیم که حالا چهکار باید بکنیم، گفتند که -شاید خود بنده پیشنهاد کردم- اوّل باید با مردم حرف بزنیم، [چون] مردم نمیدانند چه خبر شده. هنوز هم از ابعاد قضیّه درست مطّلع نبودیم که چند شهر را زدهاند؛ [فقط] میدانستیم غیر از تهران، جاهای دیگر را هم زدهاند. بنده پیشنهاد کردم که ما یک اعلامیّه بدهیم؛ این مال ساعت مثلاً دو و سه بعدازظهر و قبل از پیام امام (رضوان الله علیه) است. به من گفتند خودت برو بنویس. من رفتم آن طرف و یک چیزی نوشتم و از رادیو آمدند [و آن پیام] با صدای من پخش شد -که البتّه قاعدتاً در آرشیو صداوسیما هست-
ادامه 👇
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂