🍂 خاطرات مقام معظم رهبری از اولین اعزام به جبهه / ۲ ┄┅═✼✿‍✵✵✿‍✼═┅┄ 🔹 بالاخره چند روز ما اینجا بودیم؛ چهار پنج روز، پنج شش روز -همان حول‌و‌حوش- بودیم. بنده غالباً خانه هم نمی‌رفتم؛ حالا گاهی یک ساعتی، دو ساعتی می‌رفتم منزل [امّا] غالباً شب و روز آنجا بودیم.  از دزفول و از اهواز و مانند اینها مرتّب تلفن می‌زدند به همان مرکز و اظهار می‌کردند که کمبود دارند؛ کمبود نیرو، کمبود مهمّات، کمبود امکانات. بحث نیرو که شد، بنده به ذهنم رسید که من یک کار می‌توانم بکنم و آن این‌که بروم دزفول، آنجا بنشینم و اطّلاعیّه بدهم و پخش کنم اینجا و آنجا و درخواست کنم که جوانها بیایند؛ یک چیزِ این‌جوری به ذهن من رسید. خب لازم بود از امام اجازه بگیریم؛ بدون اجازه ایشان که نمی‌شد من بروم؛ رفتم جماران. احتمال می‌دادم که امام مخالفت کنند، [چون] گاهی اوقات با بعضی از اقدامات این‌جوریِ ما امام با تردید برخورد می‌کردند. به مرحوم حاج ‌احمدآقا گفتم من می‌خواهم بروم به امام این را بگویم و درخواست کنم که اجازه بدهند من بروم جبهه -بروم دزفول- و شما کمک کن که امام به من اجازه بدهد. حاج ‌احمدآقا هم قبول کرد، گفت باشد. آمدیم داخل اتاق. داخل اتاق دیدم چند نفر هستند، مرحوم چمران هم نشسته بود. من به امام گفتم به نظر من رسیده که اگر بروم منطقه جنگی، وجودم مؤثّرتر است تا که اینجا بمانم؛ شما اجازه بدهید من بروم. امام بدون تأمّل گفتند: بله، بله، شما بروید! یعنی برخلاف آنچه ما خیال می‌کردیم امام می‌گویند نه، بدون هیچ ملاحظه گفتند بله بله شما بروید. ادامه 👇 http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂