🍂
🍂
خورشید مجنون ۲
🔸 حاج عباس هواشمی
از کتاب قرارگاه سری نصرت
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
🔸 بعضی شبها که علی هاشمی در قرارگاه تاکتیکی میماند و به اتفاق در منطقه گشتی میزدیم، علی شعری را با سوز زمزمه میکرد. او هیچ وقت اهل شعر و [شاعری] نبود. وقتی این شعر را میخواند احساس میکردم او هم میخواهد پرواز کند. او مرتب زیر لب زمزمه میکرد،
مردان خدا پرده پندار دریدند
یعنی همه جا غیر خدا یار ندیدند
هر دست که دادند از آن دست گرفتند
هر نکته که گفتند همان نکته شنیدند
تقریباً همه شبهایی که با هم بیرون میرفتیم این شعر را برایم میخواند. من و علی هاشمی سالهای زیادی را کنار هم بودیم. همدیگر را قبول داشتیم و رازدار هم بودیم. علی احساس مسئولیت میکرد. تلاش میکرد وضعیت دفاعی منطقه را به گونهای بالا ببرد که دشمن نتواند به سادگی آن را از ما پس بگیرد. اما کار آسانی نبود. باید امکانات میداشتیم و زیر پایمان محکم میبود تا بتوانیم در برابر دشمن ایستادگی کنیم. توان ما با توان دشمن قابل قیاس نبود؛ به خصوص در این منطقه که فاقد عقبه هم بود و مجبور بودیم فقط روی چند جاده در برابر تهاجم گسترده دشمن بایستیم و مقاومت کنیم.
یک شب با علی هاشمی به جادۀ خندق رفته بودیم و تا پشت خندق هم جلو رفتیم. تخریب چیها مشغول ایجاد شکاف روی جاده بودند. برایشان جالب بود که علی هاشمی و جانشین او تا این نقطه، آن هم در نیمه های شب آمده اند. دشمن مرتب آن نقطه را با خمپاره ۶۰ میزد. علی هاشمی با آنها چانه میزد که شکاف را مثلاً پنج متر بیشتر کنند؛ علاوه بر آن دستور ایجاد چند شکاف دیگر پشت سر این شکاف و فرمان نصب پل به جای جاده بر روی شکاف ها برای تردد نیروهای مستقر در پد خندق را داد.
•┈••✾❀🏵❀✾••┈•
ادامه دارد
#قرارگاه_نصرت
#شهید_هاشمی
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂