🍂 خورشید مجنون ۴۷ حاج عباس هواشمی                •┈••✾❀🔹❀✾••┈• 🔸 بعد از پذیرش قطعنامه هر وقت فرصتی برایم پیش می‌آمد به خانواده بعضی از شهدا و اسرا سر میزدم خانواده های شهدا از حضور ما خوشحال می‌شدند. اما من خجالت می‌کشیدم که زنده مانده ام و به دیدار خانواده شهید رفته ام. این وضعیت بیشتر در خانواده هایی برایم پیش می آمد که شهید آنها متاهل و دارای فرزند بود. وقتی فرزندان خردسال یک شهید را می‌دیدم حالم دگرگون می شد و رنج می بردم. یک روز به منزل برادر گرجی زاده رفته بودیم. در آن زمان هنوز وضعیت ایشان و اینکه شهید یا اسیر شده اند، مشخص نبود. مادرش در آنجا حضور داشت. با زبان محلی گفت: پس پسر من چه شده است؟ شما از او خبری دارید؟ وقتی صدای این مادر دلسوخته را شنیدم تمام وجودم پر از غصه شد. هیچ جوابی برایش نداشتم. فقط گفتم شما مادر هستید و دعای شما مستجاب می‌شود. برای پسرت دعا کن خداوند اجابت می‌کند. سال ۱۳۶۷ رو به اتمام بود و ما همچنان از وضعیت مفقودان بی اطلاع بودیم. هرچه از زمان مفقود شدن این عزیزان می‌گذشت بیشتر نگران می‌شدیم. حدود چهار، پنج ماه پس از مفقود شدن یارانمان تعدادی از اسرای ما به دلیل بیماری یا قطع عضو و با دخالت صلیب سرخ آزاد شدند. ما هر زمان که متوجه می‌شدیم اسیری به ایران برگشته به سراغ او می‌رفتیم و جویای مفقودان خودمان می‌شدیم.             •┈••✾❀🏵❀✾••┈• ادامه دارد @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂