🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 جنگ و جنگزدگی 🌹؛ مصاحبه / فرخی نژاد ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 من علاقه عجیبی به خوزستان و آبادان داشتم و دارم. خاطرم هست موقعی که خواستگار برایم می‌آمد یکی از اصلی ترین شروطم، زندگی در شهر خودم بود. تعلق خاطر عجیبی به دیار خودم داشتم ولیکن سرنوشت جور دیگری رقم خورد. وقتی به جیرفت رسیدیم عمه ما خیلی خوشحال شد بود از اینکه ما را بعد از مدت‌ها دیده است. خانه عمه‌ام در حسین ‌آباد دهدار در پنج کیلومتری جیرفت بود. وقتی ما رسیدیم اولین چیزی که تقاضا کردیم رادیو بود. آن زمان تلویزیون نداشتیم و اکثرا اخبار جنگ را از خبر ساعت دو رادیو پیگیری می کردیم. هرگاه از رادیو می‌شنیدیم که در آبادان فلان ساختمان را زده اند و چند نفر به شهادت رسیدند، استرس می‌گرفتیم و می‌گفتیم شاید یکی از شهدا پدر یا برادرمان باشد. ده روز بیشتر طاقت نیاوردیم و از جیرفت به سمت نزدیک ترین نقطه به آبادان که قابل سکونت بود حرکت کردیم. هنگامی که حصرآبادان شکسته شد اولین گروهی که توانست به آبادان برگردد ما بودیم. بلافاصله بعد از اینکه اجازه دادند تا خانواده‌ها به آبادان برگردند ما سریعا آماده برگشت شدیم. وقتی به آبادان برگشتیم خانواده من گفتند که دیگر ما از شهر خارج نمی شویم. شهر کاملا تخریب شده بود. هیچ امکاناتی برای زندگی وجود نداشت. تازه قطعنامه اولیه صادر شده بود و هنوز جنگ تمام نشده بود. خوشبختانه خانه ما فقط دیوارهای بیرونی‌اش چند ترکش خورده بود و داخل خانه سالم بود. کل مساحت خانه ما هفتاد متر بود. پدرم داخل پذیرایی خانه سنگر درست کرده بود و برادرم هم یک پوششی برای خانه درست کرده بود تا سالم بماند و کنارشان هم یک اسلحه گذاشته بودند تا بتوانند در مواقع لزوم از خود دفاع کنند. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد لینک عضویت ↙️ @defae_moghadas 🍂