🍂
🔻
پسرهای ننه عبدالله/ ۴۸
خاطرات محمدعلی نورانی
نوشته: سعید علامیان
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
..عراقی ها کنار رودخانه روبه روی ما کانال کشیدند و توی آن مخفی می شدند. سوراخهایی را روی دیوار کانال تعبیه کرده بودند، از آنجا تک تیراندارهایشان با قناسه میزدند و با دوربین دیده بانی می کردند. بچه ها در تیررس دشمن بودند. برای حفاظت از ساحل رودخانه و مراقبت از نفوذ دشمن تونلی زیر پیاده رو چسبیده به ساحل کشیدیم. چند تونل فرعی هم از بین خانههای مردم در کوت شیخ به این تونل وصل می شد. نیروهای رزمنده خرمشهر و تهران، به خصوص بچه های قم خیلی زحمت کشیدند. فرمانده شان حاج علی اکبری بود. با زبان روزه و گرمای طاقت فرسای داخل تونل در روشنایی فانوس دولا دولا به وسیله تیشه و بیلچه تونل میکندند و خاک را با کیسه بیرون می آوردند.
طول تونل اصلی و تونلهای فرعی به سه کیلومتر می رسید. این حاصل کار شبانه روزی آنها بود. صبح تا شب کانال میکندند و نگهبانی میدادند. شبها هم پای دعا و مناجات و قرآن و نهج البلاغه دور هم جمع میشدند.
چند نفر از رزمنده های قم شهید و مجروح شدند. خمپاره ها معمولاً از لحظه شلیک تا انفجار صدایی شبیه سوت ایجاد میکند. بچه ها با شنیدن صدای سوت روی زمین دراز میکشیدند. خمپاره ۶۰ با بقیه خمپاره ها تفاوت دارد؛ صدای سوت ندارد، فقط لحظه شلیک صدای گووم و موقع انفجار صدای «قووم» شنیده میشود. بچه های قم میگفتند خمپاره ۶۰ فقط دنبال قمی ها می گردد. میگوید "قم".
نیروهای حاج علی اکبری که به عشق عملیات آمده بودند پس از مدتی، تحمل شرایط پدافندی برایشان سخت شد. حاج علی اکبری برای تقویت روحیه آنها، نیروهایش را بین خرمشهر و کردستان تقسیم کرد. آنها پس از مدتی تعویض میشدند. ایشان سرانجام در کردستان به شهادت رسید. گروهی از اندیمشک به فرماندهی آقای گرجی زاده به خرمشهر آمدند؛ همگی مؤدب ، منظم ، متدین، اهل دعا و راز و نیاز بودند.
پشتیبانی این گروهها بهتر از ما بود. برایشان از قم و تهران امکانات می آمد. غذای ما بیشتر لوبیا بود. آن هم چه لوبیایی! وظیفه آشپزی را به کسی به نام عبد داده بودند؛ اصلاً آشپزی بلد نبود. با چاقو میزد وسط گونی لوبیا، بدون اینکه پاک شود با شن و ماسه و سوسک و هرچه داخل گونی بود سرازیر میکرد توی یک دیگ بزرگ. چند پیاز درسته هم می انداخت، آب اضافه میکرد و روی اجاق میگذاشت. غیر از لوبیا پرچم داشتیم. پرچم اسمی بود که بچه ها روی رنگ سبز خیار، سفیدی پنیر و رنگ قرمز گوجه فرنگی گذاشته بودند. میگفتند شام و
ناهار فقط پرچم داریم. بعضی وقتها هم که وضعمان خوب بود، هندوانه و ماست هم داشتیم.
در خط کوت شیخ مرتب شهید میدادیم. یکی از بچه هایی که در آنجا براثر ترکش خمپاره شهید شد سعید ارجعی بود. هیکل قوی و ورزشکاری داشت. بچه ها به سرعت او را به بیمارستان شرکت نفت آبادان رساندند. ترکش به سرش اصابت کرده و مرگ مغزی شده بود. بچه ها دور تختش قرآن و دعا میخواندند. قلبش کار میکرد. دکتر می گفت هیچ کاری نمی شود کرد، باید منتظر باشید قلبش از کار بیفتد. صحنه دردناکی بود. تعدادی از دوستان دیگر هم شهید شدند. هر وقت یکی شهید می شد، مراسم تشییع جنازه داشتیم. تعدادی از بچه ها پیکر شهید را از خیابان روبه روی سپاه تا مسافتی روی دوش میگرفتیم، بعد سوار وانت میکردیم به قبرستان آبادان میبردیم و غریبانه دفن میکردیم.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#پسرهای_ننه_عبدالله
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂