🍂
همراه با قصهگو ۱۵
رضا رهگذر
از کتاب: سفر به جنوب
✾࿐༅◉༅࿐✾
🔸 صبح از اهواز خارج شده ایم، سوسنگرد و هویزه را پشت سر گذاشته ایم. از یک پاسگاه بازرسی موقت گذشته ایم. دل جاده ای باریک و کم عبور را شکافتهایم، از میان مزرعه های پرپشت گندم و گله های کوچک گاو و گوسفند عبور کرده ایم تا به اینجا رسیدهایم. آرامگاهی با شکوه، اما تنها؛ در دل دشتی وسیع از هویزه تا اینجا فقط سه اتوبوس گل مالی شده دیده ایم که عده ای رزمنده را از خط مقدم به پشت جبهه می آورده اند. دشت ساکت و نجیب هویزه، از هر سو گسترده است؛ دشتی که زمانی دراز لگد مال سربازان دشمن بعثی بوده؛ دشتی که در هر وجبش، بیشک شهیدی به خون پاک خویش غلطیده؛ سرزمینی که عزیزترین عزیزان ما را آغوش خویش دارد؛ خاکی که شاهدی بزرگ بر پایداری و استقامت یک امت است. و این همه سرسبزی و باروری خاک بی شک، حاصل آن همه خونهای پاکی است که در آن ریخته شده ـ اگر چه دفاع ما در مقابل دشمن به خاطر آب و خاک نبوده است. دشت هویزه مظلوم است و شهیدان خفته در آن، مظلومتر از خود آن. مظلومیت آنان یادآور مظلومیت و تنهایی حسین (ع) و یارانش در صحرای کربلاست. این را روحانی همراه ما در نوحه بین نماز ظهر و عصر اشاره میکند. چه سیلی از اشک بر چهره ها جاری است! اینجا چه آسان دلها میشکنند. انسان چقدر خود را به خدا نزدیکتر احساس میکند. تنهای تنها اما بی نیاز از دیگران غمگین و دل گرفته، اما سبک روح.
بعد از روحانی جوان و همسفرمان، یکی از بچه ها دم می گیرد.
یاران چه غریبانه،
رفتند از این خانه،
هم سوخته شمع ما،
هم سوخته پروانه
هر سوی نظر کردم، هر کوی گذر کردم
خاکستر و خون دیدم، ویرانه به ویرانه...
او می خواند و بقیه هم بعد از هر بیت، دسته جمعی جواب میدهند و برسینه میزنند و اشک میریزند.
در شبستان بزرگ مسجد آرامگاه، جز گروه کوچک ما تنها گنجشکها هستند که از این ستون به آن ستون می پرند و سر و صدا میکنند. صدای نوحه خوان در فضای خالی و نوساز می پیچد و بلندتر از آنچه هست به نظر می رسد.
بعد از نماز خادم آرامگاه ما را به تماشای یک گورستان جدید میبرد. این گورستان در خارج آرامگاه شهدای هویزه است. چندین قبر تازه و در کنارشان یک پلاکارد بزرگ پارچه ای که نشان میدهد اینجا گورستان عده ای از اهالی عرب زبان هویزه است. این عده در زمان اشغال آن منطقه حاضر به سازش با عراقیها نشده اند و بعثیها همه را تیرباران کرده اند. اغلب آنها اعضای یکی دو خانواده هستند. آثار باقیمانده از آنان نشان میدهد که چقدر مستضعف بوده اند. دم پاییهای لاستیکی فرسوده، وسایل شخصی بسیار ارزان قیمت و....
روی یکی از قبرها بند سیاه رنگ یک پوتین یا کیسه خواب ارتشی قرار دارد. خادم آرامگاه توضیح میدهد که دست شهید را با این بند بسته بودهاند. او همچنین میگوید که خانواده های اینها گمان میکرده اند که عزیزانشان اسير بعثيها هستند تا اینکه چند هفته پیش براثر بارندگی زیاد قسمتهایی از یکی دو جنازه از خاک بیرون میآید. چوپانی که از محل دفن جنازه ها میگذشته آنها را میبیند و خبر می دهد. مأمورین و اهالی میروند و تازه میفهمند که دشمن چه بر سر عزیزانشان آورده است. بعد جنازه ها را شناسایی و به اینجا منتقل میکنند و به خاک میسپارند. خبر این موضوع را در اخبار صدا و سیما هم پخش کردند.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#همراه_قصهگو
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂