🍂 لایه‌های ناگفته - ۱ محسن مطلق خاطرات یک رزمنده نفودی ✾࿐༅◉༅࿐✾ 🔸 از کنار جاشها اواخر سال ۶۴ بحث عملیات در منطقه "هزار قله" بالا گرفت. تقریباً بعد از عملیات والفجر، عملیات دیگری در آن منطقه نشده بود. این بار می‌خواستیم وسیعتر از قبل عمل کنیم؛ یعنی هم به عمق مواضع عراق برویم و هم با جلوتر بردن توپخانه بتوانیم در مقابل حملات موشکی عراق دست بزنمان را نشان دهیم. قرار شد با یک گروه برای شناسایی و ایجاد موانع و کمین بر سر راه دشمن و انجام چند عملیات انهدامی به داخل عراق نفوذ کنیم. افراد آن گروه این‌ها بودند: ۱- یک فیلمبردار ۲- یک دیده بان توپخانه ۳- یک بهیار ۳- چند نفر از بچه های عملیاتی د. چند کرد که هم بلدچی بودند و هم روابط عشیره ای آنها با اهالی منطقه کمک بزرگی می‌کرد به ما تا زیاد در غم آب و نان و بقیه لوازم تدارکاتی نباشیم. آن منطقه که در شمال عراق بود، بیشتر به شکل تپه ماهور و با دشت بود و کوه‌هایش پوشش گیاهی مناسب برای استتار نداشت. آن فصلی هم که برای عملیات در نظر گرفته بودیم نه فصل کشت و زرع بود و نه فصل بهار. ما باید بیشترین مسیر را در کمترین زمان طی می‌کردیم. خاطره ای که از همین راهپیمایی‌های طولانی دارم مربوط به خودم است. ما چون مجبور شدیم در بین راه از پاپوشهای پلاستیکی که نرم بود و حرکت را روانتر می‌کرد استفاده کنیم یک خلاشه خشک و سفت مثل یک سوزن حدود یک سانتی متر در پایم جا خوش کرد و چون وقت استراحت نداشتیم و هر روز در حرکت بودیم پایم تاول زد و مرا به لنگ زدن انداخت. با آنکه درد زیادی می کشیدم، یک قدم از دیگران عقب نماندم. موضوع دیگر آنکه همگی لباسهای کردی پوشیده بودیم و از شما چه پنهان که مقداری هم کردی می‌توانستیم بلغور کنیم! اما وظیفه اصلی روبه رو شدن با اهالی و از پس سر کنجکاوی آنها برآمدن با همین کاک‌های همسفر بود.        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ همراه باشید @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂