🔴 از بدو بدو های پرستار فهمیدم بیشتر مجروحان حال خوبی ندارند. از بالای سر یکی می رفت سراغ آن‌دیگری. پای آن هم بند نمی شد با یکی دیگرشان حرف می‌زد. دلداریش می‌داد، سرم عوض می‌کرد،... دیدن این صحنه ها حالم را خراب کرده بود. بدن لرزه شدیدی داشتم. دست‌هایم جان نداشت فاطمه را که آنقدر سبک و بی‌بنیه شده بود، بغل کنم. وقتی به فرودگاه تهران رسیدیم، اسماعیل با عصای زیر بغل، فاطمه را از من گرفت. من هم بی حال روی شانه‌اش افتادم. خلبان وضعیت ما را که دید جلو آمد کمک‌مان کرد تا به فضای داخلی فرودگاه رسیدیم. مجروحان را تندتند جابجا می کردند. یک مرتبه دیدم برای جابجایی دوتا از مجروحان که حال بدی داشتن تلاشی نمی‌کنند. پرستار که ملافه را روی صورتشان کشید انگار قلبم از جا کنده شد. روایت زهرا امینی •⊰┅┅🔅┅┅⊰• 🔸 خاطرات جدید و بسیار جذاب از کتاب بی آرام (سردار حاج اسماعیل فرجوانی ) به روایت همسر بزودی در کانال حماسه جنوب 👇 @defae_moghadas 🍂