🍂 گزیده‌های کتاب " نوشتم تا بماند " •┈┈••✾••┈┈• ۱۳۵۹/۱۰/۸ ساعت نزدیک ۹ به منزل برگشتیم. شام که مقداری شله زرد و حلوای شکری با نان بود، با آقای موسوی و سایر برادران صرف کردیم. ساعت در حدود ۹/۳۰ بود که آقای کیانی، فرمانده سپاه پاسداران آبادان تلفنی تماس و در مورد محاصره آبادان صحبت [کردیم] که ما فعلا غیر از این مسئله ای نداریم. شب را در منزل ما گذراندند و صدای شلیک توپ خمسه خمسه دشمن و خمپاره اندازهای خودمان هم [را] که کمتر از شبهای گذشته بود، شنیدند. ۱۳۵۹/۱۰/۹ آقای مهدوی کنی با همراهان بعد از صرف صبحانه، آماده اجرای برنامه چند ساعت توقفشان در آبادان شد که قصد دارند بعداز ظهر مراجعت کنند، چه اینکه کارهای مهم و فراوان در مرکز اجازه توقف بیشتر نمی دهد و این توقف کوتاه ایشان در منطقه جنگی و شهر جنگ زده آبادان برای ما مغتنم است. برنامه ایشان دیدار از ستاد عملیات و فرماندهان و سپس سر زدن به جبهه هاست. آقای غرضی، تلفنی از آقای کیانی فرمانده سپاه خواست که برای رفتن ایشان به جبهه وسیله بیاورد. حدود ساعت ۸/۳۰ آقای کیانی و جهان آرا، فرمانده سپاه خرمشهر آمدند و آقای مهدوی و همراهان را برای دیدن جبهه ها بردند. ┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ برگرفته از کتاب "نوشتم تا بماند" روزنوشت های آیت الله جمی امام جمعه فقید آبادان کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂