گزارش به خاک هویزه ۸
خاطرات یونس شریفی
قاسم یاحسینی
┄═❁๑❁═┄
🔸 دلم بدجوری فکر خانواده ام بود. زنم که تازه وضع حمل کرده بود، مادر و خواهرانم که در خانه بودند اخبار هولناکی از رفتار سربازان عراقی با مردم روستاهای اشغال شده به گوش میرسید. مانده بودم چه کار کنم. پدرم هم خیلی نگران دخترانش بود. آمد سراغم و گفت:
چه کار میکنی؟
گفتم: قيد مرا بزن، من همین جا میمانم و اگر دشمن خواست وارد هویزه شود با او میجنگم.
حامد جرفی خودش را به آب و آتش میزد. هم بخشدار بود و هم فرمانده سپاه و هم همهکاره هویزه. آنی آرام و قرار نداشت و در کنار رسیدگی به کارهای روزمره مردم، نیروها را برای دفاع از شهر بسیج می کرد و هسته های مقاومت شهری را سازمان میداد. حامد هم بعد از
من ازدواج کرده بود. خواهر قاسم نیسی را به همسری گرفته بود. اوایل مهرماه بود که خبر رسید دشمن در حال پیشروی به سوی هویزه است. کمی قبل از آنکه این خبر برسد چند گلوله توپ به اطراف هویزه افتاد که صدای انفجار آن وحشت و هراس زیادی میان مردم ایجاد کرد. خبر رسید مردم به طرف روستاهای هور در حال حرکت هستند. یعنی با پای خودشان و بدون آنکه بدانند، بـه کـام عراقی ها فرو می رفتند. سوسنگردیها نیز که از شهرشان فرار کرده بودند به طرف هویزه آمدند. اوضاع کاملاً به هم ریخته بود و کسی آرام و قرار نداشت. عده ای از هویزه به طرف روستاهای هـور خـارج می شدند و در عوض عده ای از سوسنگردیها به هویزه پناه می آوردند. صحنه عجیبی بود. مدارس هویزه و خانه های مردم پر از مهاجرین جنگی سوسنگرد شده بود و هر لحظه از طرف سوسنگرد هجوم مردم بینوا بود که به طرف هویزه میآمدند. پدرم در آن اوضاع به من گفت: تو با سابقه ای که در طرفداری از انقلاب و امام داری اگر در جنگ با عراقی ها کشته نشوی یقین داشته باش که عراقی ها تو را میگیرند و اعدام میکنند. با حالت بی خیالی گفتم: مسئله مهمی نیست، اعدام بشوم.
پدرم از این حرفم برآشفت و با عصبانیت گفت: اعدام بشوم یعنی چه؟ میخواهی همین جوری خودت را به کشتن بدهی؟
- بله
داشتم با پدرم حرف میزدم که کریم جرفی برادر حامد آمد سراغم و گفت:
به حامد بگو که زود از شهر خارج بشود.
به کریم گفتم: چرا حامد در این اوضاع به هم ریخته شهر را رها کند و برود.
- حامد بخشدار هویزه است و نمیتواند شهر را رها کند و برود. الکی که نیست.
رفتم بخشداری حامد هم آنجا بود. کمی ماندیم، اما خبری از عراقی ها نشد. شهر به هم ریخته بود. حامد به ما گفت: بروید خانه هایتان و اگر خبری شد به دنبالتان می فرستم. فعلاً خبری نیست.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#گزارش_بخاک_هویزه
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂