گزارش به خاک هویزه ۲۹
خاطرات یونس شریفی
قاسم یاحسینی
┄═❁๑❁═┄
🔸 صدای تانکهای دشمن مثل صدای پای غول سیاهی هراس آور بود و آدم را کلافه و از خود بیخود میکرد. وقتی به تانکهای دشمن نگاه می کردم آرزو داشتم آرپی جی همراهم بود و می توانستم با آن تانکهای عراقی را بزنم و به هوا بفرستم. هر چند که تا آن روز نه آموزش شلیک آرپیجی را یاد گرفته بودم و نه حتی یک گلوله آرپی جی زده بودم. معدود موشکهای آرپی جی هم که بچه های سپاه سوسنگرد داشتند خیلی زود تمام شد و عیش ما را کامل کرد! خــون روی خاکهای تشنه روان بود و جنازه ها روی هم افتاده بودند. ما دلمان نمی آمد شهدا و مجروحان را رها کنیم و از داخل سوسنگرد عقب بنشینیم اما سه راه هویزه نیز با آن حجم وحشتناک آتش، دیگر جای ماندن نبود. کم کم دستانمان از هر گونه گلوله ای خالی شد و ما ماندیم و تفنگهای از کار افتاده با خشاب های خالی، اما هر طور بود تا حوالی ظهر مقاومت کردیم. مقاومت که چه عرض کنم شانس آوردیم که هدف یکی از گلوله های تانک دشمن قرار نگرفتیم. همین!
حوالی ظهر اولین ضربه قطعی بر ما وارد شد. اکبر پیرویان فرمانده گروه اعزامی از کازرون شهید شد. هنوز صدای اکبر در گوشم زنگ میزد که همین دیروز بود که با لهجه کازرونی اش فریاد زد آ... لشكريه. در این هیر و ویر اصغر یک جایی را شناسایی کرد که می توانست ده متر جلوتر برود. اصغر تا حرکت کرد دشمن متوجه حرکتش شد و با تیر مستقیم تانک به او شلیک کردند. تیر تانک در مقابل چشمان حیرت زده ما به اصغر خورد و او را به شهادت رساند. از آنچه میدیدم متحیرم بودم. درست مثل اینکه کابوسی را در خواب میبینم. اصغر که ما نماز صبح مان را با هم خواندیم و تا همین چند لحظه پیش کنار من می جنگید، غرق در خون کمی آن طرف تر روی زمین افتاده بود و من که او را این همه دوست داشتم حتی نمی توانستم برای جابه جا کردن جنازه اش یک وجب از سر جایم تکان بخورم.
اصغر گندمکار فرماندهی ما در سپاه هویزه بود و همه ما مثل برادرمان او را دوست داشتیم. او اولین فرماندهی مؤسس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در هویزه و جانشین حامد جرفی بود. همان لحظات به یاد حامد هم افتادم که بیهوش در اغمای کامل روی تخت بیمارستان امام خمینی تهران با مرگ دست و پنجه نرم می کرد. خاطرات مثل فیلمی که آن را روی دور تند گذاشته باشند از نظرم عبور می کرد. اصغر هنوز یک ماه نشده بود که به هویزه آمده بود و ما در این مدت کوتاه و کم چه علاقه ای به او پیدا کرده بودیم. باورم نمی شد اصغر جلوی چشمان خودم با آن وضعیت مظلومانه پاره پاره شود و به شهادت برسد. اما جنگ بود و بی رحمی و مرگ عزیزترین دوستان و کسانت.
عده ای شایع کردند که اصغر به شهادت نرسیده و مجروح است و من هم به خودم قبولاندم که اصغر مجروح شده و هنوز به شهادت نرسیده است. در زندگی لحظاتی پیش می آید که آدم بر اثر صرفه هولناکی که میخورد دلش میخواهد خودش را فریب دهد تا بتواند کورسوی امیدی که در دلش روشن است، خاموش نشود و سیاهی جای آن را نگیرد.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#گزارش_بخاک_هویزه
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂