سه ساله بودم و کنجکاو و مادرم داشت سیب زمینی پوست میکند از او خواستم چاقو را به من بدهد تا من هم به او کمک کنم اما او نداد چون میدانست چه خواهد شد اگر چاقویی در دست کودکی باشد و آن روز نشد و یک روز که حواس مادرم نبود چاقو را دزدکی برداشتم که به مادرم کمک کنم اما همان چیزی که مادرم از آن می ترسید بر سرم آمد انگشتم را زخم کردم و حال چاقو را میتوانم در دستانم بگیرم زیرا حال آن شده ام که مادرم میخواست حال با خود فکر میکنم که چرا برخی وقتها از خدا میخواهم و او نمیدهد خدا میداند که چه خواهد شد اگر آن خواسته در زندگی من باشد @delbarkade