#ادامه درد دل اعضا.... 🌹🍃
فاطمه زهرا:
همه رو از خودش درآورده بود و گفته بود شوهرم روحشم خبر نداشت خلاصه باعث چند مدتی بین شوهرم و مادرم دلخوری پیش بیاد
هر چند خیلی تلاش کردم بی گناهی شوهرم رو اثبات کنم ولی تا حدودی کار به جایی پیش نبردم.
یا اینکه هر وقت خواهرم میومد مادرم به من و شوهرم نمیگفت میترسید شوهرم چشمشون بزنه
رفتارشون جوری بود که شوهرمم فهمیده بود ولی جلو شوهرم خودداری میکردم تا چیزی نفهمه
یعنی با لیوان لب پریده آب میخوردم و دم نمیزدم
ی روز جمعه شوهرم خونه بود صبح زنگ زدم به مادرم صدا بچه کوچک خواهرم میومد بهش گفتم کی پیشته دستپاچه شد گفت هیچکس کاری نداری خدافظ همین عذاب من بیشتر میکرد بازم هیچی نگفتم تا شوهرم نفهمه ولی رفته بود در خونه مادرم رد شده بود دیده بود چند تا ماشین وایساده اومد کلی حرف زد چرا کسی به تو نگفته و از این جور حرفها
بخاطر همین تا چند روز افسردگی گرفته بودم تا چند روز با گریه به بچم شیر میدادم
فکر نکنید شوهرم لامذهب و بی دین و ایمانی هست نه تو یک کلام بخوام بگم شوهرم منی که دارم باهاش زندگی میکنم میدونم آخر زندگیش میرسه به شهادت چون خیلی اهل رعایت هست غیبت کسی نمیکنه نگاه به زن نامحرم و بد پوشش نمیکنه تو دلش هیچی نیست خیلیم خواهرم و بچه هاش و شوهرش رو دوست داره
شاید شاید برای قضیه روز مادر دو سال پیش چیزی تو دلش بوده الان دیگه نیست این رو مطیمنم
ماه رمضان رفتم پیش خواهرم بهش گفتم شوهرم میگه مسایلی که مقصر من بودم و نبودم معذرت میخوام
کلی مسائل دیگه گفته شد هر چیزی بود شستیم و گذاشتیم کنار کدورتها رو اما امان از کینه که چه بر سر انسان میاره
نمیدونم خواهرم به شوهرش نگفته یا اینکه شوهرش میدونست و خودش رو زده به ندونستن
هفته قبل عروسی برادر کوچکترم بود و شوهرم نمیخوام تعریف کنم خیلی کار کرد در صورتی که اهل عروسی رفتن نیست یعنی گوشه بزرگی از کار گرفته بود
آخر شب خسته و بی حوصله شوهرخواهرم ازش میخواد کاری انجام بده بهش میگه حوصله ندارم و خسته هستم اونم براش توضیح میده واجبه بعد انگاری شوهر خواهرم عقده تو دلش بوده همه چیز میریزه بیرون و کلی گله و شکایت میکنه قضیه دو سال قبل و ماجرای کیک و روز مادر
ب عبارتی ساده کینه خیلی بزرگی تو دلش داشته تا کلی وقت باهم بحث میکنند شاهدم شوهر خواهر کوچکترم بوده
بعد از اون ماجرا پیش من و خواهرم همه حرفهایی که خودش زده رو به همسر بیچارم نسبت میده خواهرمم میگه این همه کار خوب کرده چرا خرابش میکنه من که روحمم از این مسایل خبر نداشت فقط یک کلمه گفتم شوهر من بسیجی ترمز بریده هست
باز وقتی رسیدیم جلو خونه بابام شوهرم اومد دستش رو بوسید ولی بازم شوهر خواهرم داشت بحث میکرد
بازم شاهد شوهر خواهر دیگم اونجا بودند
من تو ماشین داشتم به بچم شیر میدادم ولی شاهد بحث کردنشون بودم
بعد خواهرم اومد بیرون شوهرم بهش میگه مگه خانمم از شما بابت تمام مسائل عذرخواهی نکرده میگه چرا عذرخواهی کردن
تو این بحث که به صورت خلاصه گفتم شوهر خواهرم چند تا دروغ گفته شوهرم تا حدودی چیزی نمیدونه
یعنی دامادمان پیش من و خواهرم ی حرفی زده پیش شوهرم و داماد دیگمون حرف دیگه ای زده
ولی بازم شوهرم قسمم داده چیزی نگم تا مسئله ای دوباره پیش نیاد
اینم بگم دامادمون تو خانواده ارج و قرب زیادی داره
بازم به من گفته با شوهرم در مورد این موضوعات صحبت نکنم
حرفی زده مبنی بر اینکه شوهرم پشت سرش حرف زدند شوهرم بهش گفته مدرک بیار گفته یعنی خانمت دروغ میگه این شوهرم رو خیلی عصبانی کرده من این حرف رو نزدم بر فرضم بزنم شوهرم اونجور آدمی نیست که بخواد پشت سر کسی حرف بزنه
دلم داره برای مظلومیت شوهرم آتیش میگیره ولی مجبورم سکوت کنم برام دعا کنید تا این بحث ها تموم بشه دیگه خسته شدم
یا لااقل شوهر خواهرم پیش خانوادم رسوا بشه
💕
@Delbarongi 💕