ویرانه❤️‍🔥عشقِ بیگانه🍊💚
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_دل_دیوانه #272 لبخند تلخی زدم و گفتم : زندگی سخت شده دیگه استاد. البته سختش
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 موسوی هم دیگه کشش نداد. _ بسیار خب. خوش، آمدید. خسته هم نباشید _ سلامت باشید. با اجازه. از هر دوشون خدافظی کردم. داشتم می رفتم که یهو یاد مازیار افتادم. می خواستم ببینم حالش چطوره. اصلا استاد دیده بودش یا نه. گفتم: عه استاد. نگاهش برگشت سمتم. _ از مازیار خبر ندارید؟ پوفی کشید و گفت. تلفنی چرا. همین دیروز صحبت کردیم ولی چند وقته از نزدیک ندیدمش مازیار دیگه تو دانشگاه تدریس نمی کنه. چشمام چهار تا شد. یعنی چی که دیگه تدریس نمی کرد _ دیگه تدریس نمی کنه؟ _ نه. _ چرا؟ _ نمی دونم دخترم. فقط می دونم دیگه نمیاد و به جاش استاد دیگه ای رو جایگزین کردن. یکم هضمش برام سخت بود. اما نمی شد وایسم اونجا و فکر کنم از استاد تشکر کردم و از اونجا زدم بیرون خیلی کنجکاو شده بودم. @deledivane 😌😘😍❤️‍🔥