🌻🍊🌻🍊🌻
🍊🌻🍊🌻
🌻🍊🌻
🍊🌻
🌻
#تشبیه_او#پارت۲۴
یادمه که همیشه با عشق بهم نگاه میکرد و میگفت:
_سرتقخانم من تویی، خوشگلم تویی، روج و جونم تویی!
لبهام از بغضِ خاطراتمون، به لرزه در اومد.
بی حرف وارد کلاس شدم و مهراب هم پشت سرم وارد شد.
از اول تا آخر تایم کلاس، فکرم روی اون *سرتق* موند.
صد تا حرف عاشقانهی امیرعلی، برابری میکرد با همون *سرتقخانم* ای بود که مهراب گفت.
کلاس بعدیم ۲۰ دقیقه بعد از کلاس مهراب شروع میشد و این برای من فرصت خوبی بود که چند لحظهای رو باهاش حرف بزنم.
تمام افکارم بهم پیچیده بود و توی طول کلاس، به ارتباط پیچ در پیچ زندگیم فکر میکردم.
دقیقا توی گیر و ویر فهمیدنِ خیانت محمدعلی، باید با همسر سابقم رو به رو بشم؟
انگار خدا میخواست ببینه که چی رو از دست دادم.
انگار داشتن همه چی به من اینو گوشزد میکرد:
_دنبال کسی نرو که میخوای، دنبال کسی باش که تو رو میخواد! اونموقع راحتتری.
واقعا هم همینطوره. فقط نیاز بود که رها میکردم.
فقط کافی بود که علی رو مینداختم به همون گذشته.
شاید از لج اجباری بودن ازدواجمون بود که لج کردم.
لج کردم و یه لحظه شاد بودم و یه لحظه غمگین!
لجبازی و به قول مهراب سرتق بودنم، باعث شد که زندگیم جور بدی درگیر بشه. شاید اگه سه سال قبل، از مهراب طلاق نمیگرفتم الان یه بچه داشتیم.
اون همه چیز رو برای راحتیم آماده میکرد، هر چیزی که هر زنی آرزوش رو داره توی یه لحظه ردیف میکرد.
من کسی رو از دست دادم که شک ندارم حتی یه لحظه هم به من و غرورم، به من و عشقی که داشتم، خیانت نمیکرد و در عوضش کسی رو پیدا کردم که بهترین و بیشترین آسیب رو به من داره میزنه.
@deledivane
🌻
🍊🌻
🌻🍊🌻
🍊🌻🍊🌻
🌻🍊🌻🍊🌻