ویرانه❤️‍🔥عشقِ بیگانه🍊💚
🌻🍊🌻🍊🌻 🍊🌻🍊🌻 🌻🍊🌻 🍊🌻 🌻 #تشبیه_او #پارت۲۹ روی تیکه کاغذی که روی میزش بود، شماره ام رو نوشتم و گفتم: _
🌻🍊🌻🍊🌻 🍊🌻🍊🌻 🌻🍊🌻 🍊🌻 🌻 وقتی به خونه رسیدم عزای بعدیم شروع شد. مامان زنگ زد و گفته بود که شب با دایی و خانواده میاد خونمون برای خونه تبریکی! همه چیز دست به هم دست همدیگه داده بود که اعصاب من خورد بشه. واقعا باید با این خانواده چیکار می‌کردم؟ با خانواده‌ای که منو مجبور به ازدواج اجباری کرده بودن و کاری کرده بودن از محرابی که عاشقش بودم طلاق بگیرم؟ واقعاً با خانواده‌ای که خواهرم به من خیانت کرده بود چیکار می‌کردم؟ واقعاً باید چیکار می‌کردم؟ اعصابم خرد شده بود. چند دقیقه دیگه خانوادمم می‌رسیدن. باید یه کاری می‌کردم! نباید کسی از قضیه شکراب بین من و محمدعلی خبردار می‌شد. فهمیدن خانواده‌ام از قضیه و مشکلات من و محمدعلی باعث می‌شد که بازم دخالت کنند. مثل ازدواجم با مهراب که با که باعث و بانیش اجباری بود که روی من گذاشته بودن. اما با کارهایی که کردند و مشکلاتی که ایجاد کردن زندگی من و مهراب رو بیشتر از قبل توی تنگنا قرار دادند. شاید اولین کس که مقصر طلاق من بود همین عسل و مامانم می‌شدن. طلاقی که اولین ضربش رو همین عسل بهم زد! مگه نمی‌گفتن خواهر داشتن خوبه؟ مگه نمی‌گفتن مادر داشتن خوبه؟ پس چرا مادر و خواهر من همیشه در حال ضربه زدن به منی بودن که همیشه پناهم و پناهم فقط خودشون بود؟؟ اولین کاری که مادرم بهم کرد... اولین ضربه‌ای که زد، همین ازدواجم با مهراب بود. ازدواجم با مهراب شاید قشنگ‌ترین اتفاق زندگیم می‌تونست باشه اما با اجباری که سرم کردن، ازدواجی که به زور منو تحمیلش کردن باعث شد که به طلاق برسه. @deledivane 🌻 🍊🌻 🌻🍊🌻 🍊🌻🍊🌻 🌻🍊🌻🍊🌻