🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_دل_دیوانه#285
نوشته بود :
این واسه شروع.
یه هشدار بود... حواست رو جمع کن که ضرر های بزرگتر نبینی
فهمیدم از طرف سروشه
اما آخه چه جوری.
اونکه اونجا بستری بود. یعنی بیرون هم آدم داشت؟
چه جوری باهاشون ارتباط برقرار می کرد؟
مغزم داشت سوت می کشید.
استرس گرفتم.
نمی دونستم چی کار کنم
ماشین رو از کار انداخته بود. یهو وحشت برم داشت.
یعنی اومده بودن توی خونه؟
و کسی هم متوجه نشده بود؟
نمی دونستم باید برم پیش پلیس شکایت کنم یا دست نگه دارم
ریسکش بالا بود. این کارش بهم نشون داد جدیه
و شوخی نداره.
اما بازم تردید داشتم
فشارم داشت میفتاد. از توی کیفم یه شکلات برداشتم و خوردم.
که یکم حالم بهتر شه
مونده بودم برم آگاهی یا همون مرکز.
به موسوی و استاد و مامان بگم یا نه
@deledivane#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥