🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_دل_دیوانه#361
پیاده شدم. نمی دونستم اونم پیاده شده یا نه.
ولی سعی کردم ضایع بازی در نیارم.
با مامانم رفتیم سرویس بهداشتی.
یه فضای سبز هم همونجا بود.
بابام گفت حصیر پهن می کنه تا ما هم بیایم یکم بشینیم.
مامانم زودتر از سرویس اومد بیرون و رفت.
وقتی داشتم میومدم بیرون جلوی در دیدمش.
قلبم اومد تو دهنم.
بهم اشاره کرد که دنبالش برم.
از اونجا رفتم بیرون.
مامان بابام رو چک کردم.
حواسشون بهم نبود. ولی بازم دو دل بودم.
اونم منتظر بود. نمی دونستم چی کار کنم.
دیگه دلو زدم به دریا و رفتم ببینم چی کار داره.
یه گوشه خلوت گیر آورده بود
تا بهش رسیدم و خواستم حرف بزنم
یهو بغلم کرد. دیگه نفهمیدم چی شد.
غرق شدم توی اغوشش
و از اطراف فارغ شدم.
هم حس نابی داشتم هم استرس ولم نمی کرد.
دیگه مجبور شدم از بغلش بیام بیرون.
چشماش داشت بعد مدت ها می خندید.
@deledivane#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥