🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_دل_دیوانه#424
_ اگر اینقدر مطمئنی چرا وقتی بار ها ازت خواست که...
همون موقع رو گوشیم پیام اومد.
حرفش رو قطع کرد. زیر لب عذر خواهی کردم و چک کردم.
مامان بود. نوشته بود :
چی می گید بهم.
خندم گرفت. رو کردم به علی و گفتم :
از بیرون صداشون در اومد.
علی نگاهی به ساعت انداخت و گفت :
اوه. چقدر دیر شد.
_ آره صحبتمون گرم گرفت.
_ ام... خب نظرت چیه یه روز دیگه همو بینیم.
و مفصل سر این موضوع با هم حرف بزنیم؟
با تردید نگاهش کردم.
گفت :
ببین خیالت رو راحت کنم.
من هیچ نوع مشکلی قرار نیست برات ایجاد کنم.
ما می تونیم دو تا دوست یا آشنای خوب برا هم باشیم.
امشب حس کردم خیلی نیاز داری حرف بزنی.
برای همین گفتم.
_ نه خوبه.. مشکلی نیست.
شمارش رو بهم داد.
قرار شد بیرون قرار بذاریم.
و همو ببینیم
@deledivane#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥