🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_دل_دیوانه#465
بعد با اطمینان گفتم :
مطمئنم. ولی نمی تونم با همین صراحت جلوی خانواده ها حرفی بزنم.
- خب پس. صبر کن و منتظرش بمون تا برگرده.
یکم خیره به علی نگاه کردم و بعد گفتم :
یهو یه صدایی درونم گفت تو از کجا تو زندگیم پیدات شد.
- من؟
- آره.
خیلی خوب و درست داری تمام ابهام های درونم رو از بین می بری.
خنده ریزی کرد و گفت: ما مخلص شماییم دلارام خانم.
- واقعا امیدوارم کنار یه دختر خوب خوشبخت بشی علی.
- هعی. از ما دیگه گذشت. پیر شدیم.
- چی میگی؟
کجا پیر شدی؟
ولی باید خودم برات آستین بالا بزنم.
به تو باشه تا ده سال دیگه هم زن نمیگیری.
- عه. اقدام که کردم نکردم +
@deledivane#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥