🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_دل_دیوانه#494
لبخند تلخی زدم و نفس صدادار کشیدم .
- من ....
چی میگفتم؟میگفتم منم عشقت ؟
آه کشیدم و گفتم :
- من دلارام
یکم باز خیره نگاهم کرد .
انگار داشت فکر می کرد مادرش درباره دلارام چی بهش گفته.
و من چی کارش می شدم .
زیر لب زمزمه کرد
- دلارام.
دلم لرزید. چقدر دوست داشتم اسمم رو وقتی اون صدام می زد .
- نشناختی مسلما .
- نه نشناختم .
به تخت اشاره کردم و گفتم :
- میشه بشینیم صحبت کنیم؟
چیزی نگفت و فقط به سمت تخت رفت .
من که نشستم اون پشیمون شد و رفت روی صندلی میز کارش نشست .
ازم فاصله گرفت. و این دلم رو رنجاند
اما نباید می رنجیدم
این عادی بود . منو نمی شناخت .
@deledivane#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥