🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_دل_دیوانه#578
- آخه چه جوری؟
- یهو. مثل یه معجزه. هرچی بود یادم اومد.
با تداعی یه صحنه قدیمی.
- اصلا نمی تونم هضم کنم. خوابم یا بیدار.
حس می کنم بهترین خبر دنیا رو بهم دادن.
- باور کن خودمم باورم نمیشه. اولین نفر هم بعد مامان به تو گفتم.
- اصلا روزم ساخته شد. دلم می خواد گریه کنم.
- عه عه گریه نه. فقط بگو کجایی.
بیام دنبالت.
- ماشین دارم. صبرکن خودم بیام.
- باشه.
با شوق قطع کردم و به سمت خونشون تغییر مسیر دادم.
تو دلم عروسی بود.
این بهترین اتفاق بود که مازیار حافظهش رو بالاخره به دست آورد.
*
چند ساعت باهم گشتطم و گفتیم و خندیدیم.
واقعا شده بود همون مازیار سابق و من از کنارش بودن خیلی بیشتر داشتم لذت می بردم
غصه کار و همه چی هم یادم رفت.
@deledivane#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
**