ویرانه❤️‍🔥عشقِ بیگانه🍊💚
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_دل_دیوانه #577 - فدای یه تار موی گندیده پرنسس زشتم! خودم برات مطب می زنم. شو
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 - آخه چه جوری؟ - یهو. مثل یه معجزه. هرچی بود یادم اومد. با تداعی یه صحنه قدیمی. - اصلا نمی تونم هضم کنم. خوابم یا بیدار. حس می کنم بهترین خبر دنیا رو بهم دادن. - باور کن خودمم باورم نمی‌شه. اولین نفر هم بعد مامان به تو گفتم. - اصلا روزم ساخته شد. دلم می خواد گریه کنم. - عه عه گریه نه. فقط بگو کجایی. بیام دنبالت. - ماشین دارم. صبرکن خودم بیام. - باشه. با شوق قطع کردم و به سمت خونشون تغییر مسیر دادم. تو دلم عروسی بود. این بهترین اتفاق بود که مازیار حافظه‌ش رو بالاخره به دست آورد. * چند ساعت باهم گشتطم و گفتیم و خندیدیم. واقعا شده بود همون مازیار سابق و من از کنارش بودن خیلی بیشتر داشتم لذت می بردم غصه کار و همه چی هم یادم رفت. @deledivane 😌😘😍❤️‍🔥 **