🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمانعشقبیگانه#پارت_۲
یهو غیظ کرد و گفت:
کیو؟ خودم چشماشو از کاسه درمیارم
بهش فشار آوردم که روی کاناپه خم شد، روش نیمخیز شدم و گفتم:
دارم میسوزم نسترن، د لامصب عاشقتم، یه خورده فقط
با لوندی خندید و گفت: جون به جونتون کنن آدم نمیشید، چیکار کنم؟...
داشتم به وصالش میرسیدم که یهو صدای در اومد، رنگش پرید و گفت
-اومدن سروش، مامان اینا
-بخشکی شانس، کجا برم حالا؟
نسترن بلند شد دور خودش میچرخید، از پنجره ی اتاقش بیرون و نگاه کرد و گفت
-بابا هم هست سروش پاشو
بلند شدم و گفتم:
چه خاکی تو سرم بریزم حالا؟ مگه نگفتی نمیان حالا حالاها؟
-اومدن دیگه چه میدونم، بدو برو تو حموم، زودباش
در حموم رو باز کرد و من رفتم داخل،
داشتم از حرص و عصبانیت منفجر میشدم، صدای مامان و بابای نسترن رو میشنیدم و قلبم تو دهنم بود، چند دقیقه اون تو بودم که یهو صدای باباشو شنیدم، بلند گفت
-نرگس من میرم یه دوش بگیرم، شامو زود آماده کن معطل نشیم
بلند شدم چسبیدم به دیوار حموم، حالا باید چیکار میکردم، کجایی نسترن؟..
نسترن بلند گفت
-بابا برام چیزی که گفتم نخریدی؟
باباش کلافه پرسید: چی گفتی بخرم مگه؟
@deledivane#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥