🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمانعشقبیگانه#پارت_۵۷
-الان که باید برم پیش ساسان، شاید بتونم ازش پول بگیرم، اگه نشه که باید برم سراغ بابا، امشبم باید برگردم خونه
نگران پرسید: منو اینجا تنها میذاری؟
وقتی اینو پرسید لپشو کشیدم و گفتم:
فکر کن من خانوممو تنها بذارم، نه بابا میام پیشت، به من میگن سروش نه برگ چغندر
-سروش، تو یه چیزی رو ازم قایم میکنی، آره؟
نمیدونم حس ششمش بود یا نگرانی بیش از حدش،
ولی بهم شک کرده بود، سعی میکردم تو چشماش نگاه نکنم،
دستم رفت روی گردنش، نگاهم خیره ی گردن سفیدش بود که گفتم
-آره، دارم یه چیزی رو قایم میکنم...
با دلهره پرسید: چیو؟
-اینکه...اینکه
-اینکه چی؟ نصف جونم کردی
-دلم میخواد نسترن، میخوام
اول زل زد بهم، یه خورده مکث کرد، بعد یهو فهمید چی میگم،
یدونه با کف دستش آروم زد تو سرمو گفت:
زهرمار، فکر کردم چی میگه، نخیر، از این خبرا نیست...
بلند شد بره، منم بلند شدم از پشت کمرشو گرفتم، سفت بهش چسبیده بودم، اونم سرشو آورد عقب و به صورتم چسبوند،
آروم گفتم
-آخ نسترن، چیکار کردی تو با این دل وامونده ی من؟ چیکار کردی؟
-من کاری نکردم، فقط عاشقتم
-فدای تو من بشم، همه ی زندگی سروش یعنی نسترن
-میخوای چقدر به بابام پول بدی سروش؟ باهات چونه میزد نه؟
@deledivane#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥