هر روز، جهان است و فرازی و نشیبی این نیز نگاهی است به افتادن سیبی در غلغله‌ی جمعی و «تنها» شده‌ای باز آنقدر که در پیرهنت نیز غریبی... آخر چه امیدی به شب و روز جهان است؟ باید همه‌ی عمر، خودت را بفریبی چون قصه ی آن صخره که از صحبت دریا جز سیلی امواج نبرده است نصیبی... آیینه‌ی تاریخ تو را درد شکسته است اما تو نه تاریخ‌شناسی نه طبیبی! | | @deli_ism