لبش مثل عقیق سرخ چون لعل بدخشان بود نگاهش خانه ی ارواحِ شاعرهای کاشان بود تنش چون خاکِ باران خورده بوی آشنایی داشت که لبریزِ شمیمِ کوچه های صبحگاهان بود و لبخند ملیحش سوی خود من را فرا می خواند دقیقا خوب یادم هست بعد از ظهرِ آبان بود سلامش کردم و با لهجه ی یزدی سخن گفتم سلامی گفت و یک شیراز در چشمش غزل خوان بود مدام این سو و آن سو را نظر می کرد انگاری شبیه بچه آهویی لب چشمه هراسان بود به زیر شال آبی رنگِ گلدارش یقین دارم که باغی سبز از نعنا و آویشن پریشان بود مرا از ریشه کند و وقت رفتن مست می رقصید و نام کوچکِ این دختر مغرور طوفان بود | | @deli_ism