#فرزندعلیعلیهالسلام
#محمدهلال
#صفحهدوم
و پدربزرگم...
تابستان كه مى رسيد، پاسى از شب كه مى گذشت، پدربزرگ دستم را مى گرفت و مرا به بالاى بام مى برد، بامى كه با كاهگل فرش شده بود. چه شُكوهى داشت آن شب ها! بوى كاهگل و سكوت شب و ستارگان آسمان و نسيمى كه از سمت كوير مى آمد!
پدربزرگ زير نور ستارگان برايم قصّه مى گفت و من در آغوش او به خواب مى رفتم. وقتى نزديك صبح مى شد او از جاى برمى خاست و دست به سينه مى گرفت و به سوى حرم تو مى ايستاد و چنين سلام مى داد:
السّلامُ علَيكَ ايُّها الهِلالُ المُنيرُ!
از بالاى بام، گنبد و گلدسته هاى فيروزه اىِ حرم تو پيدا بود، اين منظره هرگز از يادم نمى رود: "يك آسمان و يك گنبد فيروزه اى و يك پدربزرگ كه دست بر روى سينه داشت و به تو سلام مى داد". وقتى از او مى پرسيدم كه آنجا كجاست، او مى گفت: "عزيزم! آنجا زيارت فرزند على(ع)است".
پدربزرگم نيز از دنيا رفته است، سخنان او هنوز در وجودم طنين انداز است. آن روزى كه دست مرا گرفت و به حرم تو آورد، كنار ضريح تو نماز خواند و سپس از مزدِ پيامبر برايم سخن گفت.
او برايم گفت كه پيامبر براى مردم، زحمات زيادى كشيد و خدا مزد او را دوستى خاندانش قرار داد و ما بايد خاندان او را دوست بداريم، او به من ياد داد كه ما با دوست داشتن شما، اجر و مزدِ رسالت پيامبر را ادا مى كنيم...
🌻🌷🌻🌷🌻🌷🌻🌷🌻
#فرزندعلیعلیهالسلام
#محمدهلال
#مرقدشریفکاشان
#انتخابات
#نشرحداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9